منهکلغتنامه دهخدامنهک . [ م ُ هََ ک ک ] (ع ص ) پیوندهای گشاده شونده وقت ولادت . (آنندراج ). پیوندهای زن که در هنگام ولادت گشاده شده باشد. (ناظم الاطباء). || شتر بر زمین چسبنده وقت فروخفتن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مست شونده . (آنندراج ). مست شده از شراب . (ناظم الاطباء). رجوع به انهکاک
منعقلغتنامه دهخدامنعق . [ م ُ ع َق ق ] (ع ص ) کفته شده و شکافته شده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ابر پراکنده و ازهم واشده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به انعقاق شود.
منهوکلغتنامه دهخدامنهوک . [ م ُ هََ وِ ] (ع ص ) بی باکانه به چیزی درافتنده و سرگردان . (آنندراج ). سرگشته شده و بی باکانه در چیزی درافتاده . (ناظم الاطباء).
منهوکلغتنامه دهخدامنهوک . [ م َ ] (ع ص ) بیمار گران لاغر و نزار. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیمار گران و لاغر و نزار.(ناظم الاطباء). || (اصطلاح عروض ) از رجز آنچه دو ثلث رفته و یک ثلث باقیمانده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). المنهوک من الرجز؛ آنچه از رجز که دو ثلث آن رفته و یک
چمنکلغتنامه دهخداچمنک . [ چ َ ن َ ](اِ) بمعنی چمناک است که کفش و پای افزار باشد. (برهان ). کفش . (ناظم الاطباء). چمتاک . چمتک . چمشک . چمشاک .رجوع به چمتاک و چمتک و چمشاک و چمشک و چمنک شود.
منهکةلغتنامه دهخدامنهکة. [ م ُ هََ ک َ ] (ع ص ) زن که ولادت بر وی دشوار شده باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). زنی که زائیدن بر وی دشوار شده باشد. (ناظم الاطباء).
لسانلغتنامه دهخدالسان . [ ل ِ ] (ع اِ) زبان . زفان . مفصل . مِذرَب . (منتهی الارب ). گوشت پاره ٔ متحرکی که درون دهان واقع است : به لسانش نگر که چون بلسان روغن دیریاب میچکدش . خاقانی .من قلب و لسانم به هواداری و صحبت اینها همه ق
منهکةلغتنامه دهخدامنهکة. [ م ُ هََ ک َ ] (ع ص ) زن که ولادت بر وی دشوار شده باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). زنی که زائیدن بر وی دشوار شده باشد. (ناظم الاطباء).