مهبوتلغتنامه دهخدامهبوت . [ م َ ] (ع ص ) مرد بددل و هوش باخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد بددل و بی خرد. (ناظم الاطباء). بی خرد. (از اقرب الموارد). || رجل مهبوت الفؤاد؛ مرد دل کنده شده . (ناظم الاطباء).
مهبودلغتنامه دهخدامهبود. [ م َ ] (اِخ ) نام وزیر انوشیروان که زروان او و پسران او را به زهر ریختن درطعام انوشیروان متهم کرد، انوشیروان بدانست و او رابا خانمانش برانداخت . (یادداشت مؤلف ) : بترسید مهبود و گفت ای جوان به زخم تو سندان ندارد توان . <p class="au
معبودلغتنامه دهخدامعبود. [ م َ ] (ع ص ) پرستش کرده شده . (آنندراج ). پرستش شده . (ناظم الاطباء). آنکه او را پرستند. عبادت شده .پرستیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : داده است بدو ملک جهان خالق معبودبا خالق معبود کسی را نبود کار. منوچهری .<
معبوطلغتنامه دهخدامعبوط. [ م َ ] (ع ص ) ثوب معبوط؛ جامه ٔ نودریده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دریده شده . (از ذیل اقرب الموارد). || لحم معبوط؛ گوشتی که جانور درنده در آن دندان نزده و علتی بدان نرسیده باشد. (از اقرب الموارد).
معبوددیکشنری عربی به فارسیبت , صنم , خداي دروغي , مجسمه , لا ف زن , دغل باز , سفسطه , وابسته به خدايان دروغي وبت ها , معبود
هبیتلغتنامه دهخداهبیت . [ هََ / هَِ ی َ ] (ع ص ) مرد جن زده . || مرد ترسو. || ترسوی عقل و هوش باخته چون مهبوت . || نادان . احمق . گول . (معجم متن اللغة).
هبیتلغتنامه دهخداهبیت . [ هََ ] (ع ص ) مهبوت . مرد بددل و بی خرد. (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة). مرد بددل و ترسو و کم خرد. (ناظم الاطباء). مرد ترسو و بی خرد. (اقرب الموارد). مرد ترسو. جبان . (معجم متن اللغة). || جن زده ٔ ترسو. (اقرب الموارد). || آن کس که قدر و منزلتش فرود آمده باشد. || پرند