مؤتلفلغتنامه دهخدامؤتلف . [ م ُءْ ت َ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ائتلاف . (منتهی الارب ). رجوع به ائتلاف شود.مجتمع گشته و سازواری نموده . (ناظم الاطباء). سازوارآینده . (غیاث ) (آنندراج ). || (اصطلاح رجالی ) در اصطلاح اهل حدیث اتفاق اسم دو نفر راوی است در خط و اختلاف بین همان دو اسم است در تلفظ
مؤتلفةلغتنامه دهخدامؤتلفة. [ م ُءْ ت َ ل ِ ف َ ] (ع ص ) مؤنث مؤتلف : دول مؤتلفة. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به مؤتلف و مؤتلفه شود.
مؤتلفلغتنامه دهخدامؤتلف . [ م ُءْ ت َ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ائتلاف . (منتهی الارب ). رجوع به ائتلاف شود.مجتمع گشته و سازواری نموده . (ناظم الاطباء). سازوارآینده . (غیاث ) (آنندراج ). || (اصطلاح رجالی ) در اصطلاح اهل حدیث اتفاق اسم دو نفر راوی است در خط و اختلاف بین همان دو اسم است در تلفظ
مؤتلفهلغتنامه دهخدامؤتلفه . [ م ُءْ ت َ ل ِ ف َ / ف ِ ] (از ع ، ص ) مجتمع و متحد و سازوار شونده . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مؤتلف شود. || (در اصطلاح عروض ) یکی از پنج دایره که دو بحر از بحور پانزده گانه ٔ عرب در آن جای داده شده است و آن دو بحر یکی «وافر»
موتلفهواژهنامه آزاد( صفت) مونث مؤتلف. دایر. موتلفه، یکی از دایره های عروضی، شامل هزج و رجز و رمل. مثال از بحر هزج: مکن زین پس نگارینا بمن بر این جفا کاری، مفاعلین مفاعلین مفاعیلن مفاعیلن؛ از بحر رجز: زین پس نگارینا بمن بر این جفاکاری مکن، مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن؛ از بحر رمل: پس نگارینا بمن بر این جفا کاری مکن
دائره ٔ مؤتلفهلغتنامه دهخدادائره ٔ مؤتلفه . [ ءِ رَ / رِ ی ِ م ُ ءْ ت َ ل ِ ف َ / ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از دوائر عروضی . رجوع به دوائرعروضی و دائره ٔ عروضی و نیز رجوع به مؤتلفه شود.
موتلفهواژهنامه آزاد( صفت) مونث مؤتلف. دایر. موتلفه، یکی از دایره های عروضی، شامل هزج و رجز و رمل. مثال از بحر هزج: مکن زین پس نگارینا بمن بر این جفا کاری، مفاعلین مفاعلین مفاعیلن مفاعیلن؛ از بحر رجز: زین پس نگارینا بمن بر این جفاکاری مکن، مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن؛ از بحر رمل: پس نگارینا بمن بر این جفا کاری مکن