موزورلغتنامه دهخداموزور. [ م َ ] (ع ص ) بزه مند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بزه مند و گناهکار. (ناظم الاطباء). بزهکار. مرتکب اثم . (از اقرب الموارد). اثیم .
مأجورلغتنامه دهخدامأجور. [ م َءْ ] (ع ص ) دارای اجر و پاداش نیک مخصوصاً آنکه اولاد وی مرده باشد. (ناظم الاطباء). اجر داده شده و ثواب داده شده . (غیاث ). اجر داده شده . (آنندراج ). پاداش داده شده . پاداش یافته . اجر گرفته . اجرت گرفته . مزد یافته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
ماجوردیکشنری عربی به فارسیکلنگ , سرفه خشک وکوتاه , چاک , برش , شکافي که بر اثر بيل زدن يا شخم زده ايجاد ميشود , ضربه , ضربت , بريدن , زخم زدن , خردکردن , بيل زدن , اسب کرايه اي , اسب پير , درشکه کرايه , نويسنده مزدور , جنده
موزورةلغتنامه دهخداموزورة. [ م َ رَ ] (ع ص ) مؤنث موزور. || (اِ) بزه و جرم و گناه . (ناظم الاطباء).
مأزوراتلغتنامه دهخدامأزورات . [ م َءْ ] (ع ص ، اِ) این کلمه که در حدیث «ارجعن مأجورات غیر مأزورات » آمده ، ج ِ موزورة مؤنث موزور است و به مناسبت مأجورات ، مأزورات گفته اند و اگر تنها استعمال شود باید موزورات گفت . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ذیل وزر). رجوع به موزور شود.
شذونةلغتنامه دهخداشذونة. [ ش َ ن َ ] (اِخ ) شهری است به اندلس از آن شهر است ابوعبداﷲبن حاجة نحوی . (منتهی الارب ). شهری است در اندلس نواحی آن چسبیده به نواحی موزور است و منحرف شده بسوی غرب و مایل است به قبله . (از معجم البلدان ).
پریلغتنامه دهخداپری . [ ] (اِخ ) مؤلف قاموس الاعلام گوید: نام نهری است در منتهای شمال شرقی دَرسم و بطرف جنوب غربی جریان دارد طول آن تقریباً صدهزار گز. آنگاه که رود موزور و چند آب دیگر به وی پیوندد در نزدیکی خرپوت به رود مراد ریزد در سابق وادی این نهر نیز بنام پری قضائی بود تابع سنجاق مازگرد
بزه مندلغتنامه دهخدابزه مند. [ ب َ زَ / زِ م َ ] (ص مرکب )گناه کار. ملامت پذیر. (ناظم الاطباء). اثیم . خطاکار. گنه کار. (آنندراج ). عاصی . موزور. مذنب . مجرم . گنه کار.اثیم . (یادداشت بخط دهخدا): و بنظر حقارت بدیشان نظر نکنی که بزه مند و گرفتار آیی . (تاریخ قم ص
موزورةلغتنامه دهخداموزورة. [ م َ رَ ] (ع ص ) مؤنث موزور. || (اِ) بزه و جرم و گناه . (ناظم الاطباء).