مدادیلغتنامه دهخدامدادی . [ م ِ / م َ ] (ص نسبی ) تصویر یا مطلبی که با قلم مداد ترسیم کرده یا نوشته باشند، مقابل جوهری که با مرکب یا جوهر باشد.
رَخ مدادیpencil cleavageواژههای مصوب فرهنگستانرَخی که باعث شکسته شدن سنگ بهصورت قطعات دراز و کشیده، شبیه به مداد، میشود متـ . ساختار مدادی pencil structure
حبرلغتنامه دهخداحبر. [ ح ِ ] (ع اِ) زگاب . سیاهی . دوده . دوده ٔ مرکب . مرکب . مداد. نقس . زگالاب . سیاهی دوات : بر پر الفی کشید نتوانست از بی قلمی و یا ز بی حبری . منوچهری .آنهمه حبر و قلم فانی شودو این حدیث بی عدد باقی بود.<