مقشیلغتنامه دهخدامقشی . [ م َ شی ی ] (ع ص ) پوست بازکرده . مقشو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پوست دورکرده وقشر برگرفته . (ناظم الاطباء). و رجوع به مقشو شود.
مقصیلغتنامه دهخدامقصی . [ م َ صی ی ] (ع ص ) شتر یا گوسپند بریده گوش . (ناظم الاطباء). جمل مقصو و مقصی ؛ شتری که کنار گوش او اندکی بریده شده باشد. (از اقرب الموارد). مقصی [ م ُ ق َص صا ] . (قطر المحیط). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مقصیلغتنامه دهخدامقصی . [ م ُ صا ] (ع ص ) دوره کرده . (از تاج العروس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به ذیل ماده ٔ بعد شود.
مقصیلغتنامه دهخدامقصی . [ م ُ ق َص ْ صا ] (ع ص ) شتری که قسمت کمی از کناره ٔ گوشش بریده باشد . (از قطر المحیط) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از شرح قاموس فارسی ص 1150).
تونل مَکشیinduction tunnelواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که عامل حرکت سیال در درون آن موتور جت یا مخزن هوای فشرده ازطریق سامانۀ پرانش است
برج خنککن مکشی القاییInduced-draft cooling towerواژههای مصوب فرهنگستانبرج خنککنی که در آن پروانۀ مکندهای که در بالای برج قرار گرفته است هوا را به جریان میاندازد
برج خنککن مکشی طبیعیnatural-draft cooling towerواژههای مصوب فرهنگستانبرج خنککنی که براساس جریان طبیعی هوایی که به سمت بالا میرود و با آب در تماس است کار میکند
دامکشیلغتنامه دهخدادامکشی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل دام کش . گستردن دام . نهادن دام . || بازی دادن . || خلاص کردن از دام . برداشتن دام . برچیدن دام و آزاد کردن در دام افتاده . || یاری دادن . رفع گرفتاری کردن . مقابل دامن کشیدن که ترک یاری دادن و ترک یار گفتن هنگام گرفتاری اوست <span class="hl"
ستمکشیلغتنامه دهخداستمکشی . [ س ِ ت َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل ستم کش : من در غم تو پیشه گرفتم ستمکشی تا تو بطبع پیشه گرفتی ستمگری . ادیب صابر.رجوع به ستمکش شود.