میرحیاتیلغتنامه دهخدامیرحیاتی . [ ح َ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بیرانوند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 67). رجوع به بیرانوند شود.
مرحاضلغتنامه دهخدامرحاض . [ م ِ ] (ع اِ) جای دست و روی شستن . (منتهی الارب ). مرحضة. (متن اللغة). آنجا که خود را بشویند.(مهذب الاسماء). مغتسل . (متن اللغة) (اقرب الموارد). آبخانه . دست شوئی . روشوئی . ج ، مراحیض . || جای پلیدی انداختن . (منتهی الارب ). خلا. مرحضة. (متن اللغة). مستراح . موضعالع
مرحاضدیکشنری عربی به فارسیدستشويي , مستراح , توالت , ارايش , بزک , ميز ارايش , حمام , محل دستشويي , اتاقک توالت
مراعاتلغتنامه دهخدامراعات . [ م ُ ] (ع مص ) مراعاة. رجوع به مراعاة شود. || (اِمص ) نگهداشت . رعایت .محافظت : ذات بی همال خویش را بر نصرت دین اسلام و مراعات مصالح خلق وقف کرد. (کلیله و دمنه ).خوش لفظم از خوشی مراعات او بلی هست این گلاب من ز گل نستر سخاش . <p c
مرحوضلغتنامه دهخدامرحوض . [ م َ ] (ع ص ) ثوب مرحوض ؛ جامه ٔ شسته . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). رحیض . (متن اللغة) (اقرب الموارد). || خوی کرده . (منتهی الارب ). تب داری که عرق کرده است . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
مرهودلغتنامه دهخدامرهود. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رهد. رجوع به رهد شود. || امر مرهود؛ کار نااستوار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ترکتُهم مرهودین ؛ گذاشتم ایشان را غیر عازم بر کاری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
بیرانوندلغتنامه دهخدابیرانوند. [ ب َ ن َ وَ ] (اِخ ) یکی از ایلات کرد ایران از طوایف ایل پیشکوه است و تقریباً ده هزار خانوار و 60000تن سکنه دارد. دارای دو قسمت است بیرانوند یاراحمد و بیرانوند مال اسد و از تیره های ذیل تشکیل میشود: دره چی <span class="hl" dir="ltr