ناهماللغتنامه دهخداناهمال . [ هََ ] (ص مرکب ) ناهمتا. بی مانند. بی نظیر. بی برابر. بی همسر. (از ناظم الاطباء). بی رقیب . که همال و همتائی ندارد. بی همال : ز پیوند مهراب و از مهرزال وز آن هر دو آزاده ٔ ناهمال . فردوسی .به رهام گفت این
ناحمولیلغتنامه دهخداناحمولی . [ ح َ ] (حامص مرکب ) بی تحملی . بی صبری . ناشکیبائی : ناحمولی انبیا را ز امردان ورنه حمالست بد را حملشان . مولوی .طبع را گشتند اندرحمل بدناحمولی گر کنند از حق بود.مولوی .
نامعوللغتنامه دهخدانامعول . [ م ُ ع َوْ وَ ] (ص مرکب ) بی پایه . سست . نااستوار. غیرقابل اعتماد. بی اعتبار : همچنان بر قاعده ٔ اول است و زهد و صلاحش نامعول . (گلستان ).
ناحمولیلغتنامه دهخداناحمولی . [ ح َ ] (حامص مرکب ) بی تحملی . بی صبری . ناشکیبائی : ناحمولی انبیا را ز امردان ورنه حمالست بد را حملشان . مولوی .طبع را گشتند اندرحمل بدناحمولی گر کنند از حق بود.مولوی .
عجولفرهنگ مترادف و متضادبیتحمل، بیصبر، دستپاچه، شتابان، شتابزده، شتابناک، شتابنده، ناحمول، ناشکیبا ≠ صبور
بیحوصلهفرهنگ مترادف و متضاد۱. تنگحوصله، شتابزده، کمحوصله، ناحمول، ناشکیبا، ناصبور بیصبر، بیطاقت ≠ پرحوصله، باحوصله ۲. افسرده، ملول ۳. بیشکیب، ناشکیبا، ناصبور
ناحمولیلغتنامه دهخداناحمولی . [ ح َ ] (حامص مرکب ) بی تحملی . بی صبری . ناشکیبائی : ناحمولی انبیا را ز امردان ورنه حمالست بد را حملشان . مولوی .طبع را گشتند اندرحمل بدناحمولی گر کنند از حق بود.مولوی .