نازک خیاللغتنامه دهخدانازک خیال . [ زُ ] (ص مرکب ) که خیالش نازک و لطیف و رقیق است . که مخیله ای دقیق و قوی دارد. نازک اندیش . دقیق الفکر : چو مضمونی که در دل بگذرد نازک خیالی راسخن هردم بگرد آن لب خاموش می گردد. جلال اسیر (از آنندراج ).<br
نازک خیالفرهنگ فارسی معین( ~ .) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - آن که دارای تخیلی لطیف و دقیق است ، نازک اندیش . 2 - عارف .
نیازکلغتنامه دهخدانیازک . [ ن َ زِ ] (ع اِ) ج ِ نیزک . رجوع به نیزک شود: این جمادات بوجود آمد چو کوهها و کانها و ابر و برف ... و نیازک وعصی و هاله . (چهارمقاله ، از فرهنگ فارسی معین ). || در نجوم ، به ستارگانی اطلاق شود که در آسمان به نظر سقوط میکنند. (از المنجد). قسمی از ثوانی نجوم که به صورت
نازکلغتنامه دهخدانازک . [ زُ ] (ص ) کنایه از معشوق و مطلوب و شاهد. (برهان قاطع). محبوب نازکننده . بت . فغ. جانانه . دلدار. دلبر. (انجمن آرا). محبوب . معشوق . شاهد. (ناظم الاطباء) : ز چندان نازکان و نازنینان نمی بینم یکی از همنشینان . نظامی
نازیکلغتنامه دهخدانازیک . (اِخ ) دهی است از دهستان گچلرات بخش پلدشت شهرستان ماکو. در 40هزارگزی جنوب پلدشت و در محل تقاطع راه ارابه رو پلدشت به جاده ٔ شوسه ٔ ماکو، در دامنه ٔ معتدل هوای مالاریاخیزی واقع است و 1091 تن سکنه دارد.
نازکفرهنگ فارسی عمید۱. باریک.۲. [مجاز] لطیف؛ ظریف.۳. دارای پهنای کم.۴. [مجاز] دقیق؛ حساس.۵. [مجاز] ضعیف.۶. [مجاز] زودرنج؛ حساس.
نازک خیالیلغتنامه دهخدانازک خیالی . [ زُ ] (حامص مرکب ) دقت خیال . قوت تخیل . باریک اندیشی . صفت نازک خیال .
باریک خیاللغتنامه دهخداباریک خیال . (ص مرکب ) ظریف اندیش . آنکه لطیف فکر کند. شاعر نازک خیال . میرزا صائب گوید : هر که چون رشته ز باریک خیالان گردیدروزیش تنگتر از رشته ٔ سوزن باشد. (آنندراج ).کسی که خیالات و افکار ونکات خوب و لطیف ظاهر م
زودرنجفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عواطف عام ، آتشی، آتشیمزاج، بیصبر، بیتحمل، بیطاقت، نازکدل، بیحوصله، تحریک پذیر، تندخو نازکنارنجی، نازکطبع رقیقالقلب، با ادراک، فهیم، آگاه، دراک، درککننده، نازکبین، دریابنده، تیزهوش، سریعالتاثیر نازکخیال، نازکاندیش حساس [حساسیت فیزیکی] ◄ حساس 374: حساس شده، لطیف، نازک، ملتهب، ریش
محضریلغتنامه دهخدامحضری . [ م َ ض َ ] (اِخ ) همدانی و مشهور به ملا دروازه . شاعری نازک خیال از دوران صفویه است و مقارن تألیف تذکره ٔ نصرآبادی درگذشته است . این بیت از اوست :عمرت به شب گذشت بیا محضری بگوای خان و مان خراب چه کردی به روز خویش .و این بیت را نیز در جواب قصیده ٔ عرفی گف
مؤمنلغتنامه دهخدامؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) استرآبادی . میر محمد مؤمن از شعرای خوش قریحه و نازک خیال به خصوص در رباعی است . وی به هند رفت و در همانجا درگذشت . از اشعار اوست :هیزم تر به قیامت نخرند ای زاهدهیچ سودی ندهد شانه و مسواک آنجا.آن را که به دهر مال بسیارتر است با وی
نازکلغتنامه دهخدانازک . [ زُ ] (ص ) کنایه از معشوق و مطلوب و شاهد. (برهان قاطع). محبوب نازکننده . بت . فغ. جانانه . دلدار. دلبر. (انجمن آرا). محبوب . معشوق . شاهد. (ناظم الاطباء) : ز چندان نازکان و نازنینان نمی بینم یکی از همنشینان . نظامی
نازکفرهنگ فارسی عمید۱. باریک.۲. [مجاز] لطیف؛ ظریف.۳. دارای پهنای کم.۴. [مجاز] دقیق؛ حساس.۵. [مجاز] ضعیف.۶. [مجاز] زودرنج؛ حساس.
نازکدیکشنری فارسی به انگلیسیairy, fragile, liny, paper, papery, tender, tenuous, thin, thready, transparent, willowy, delicate
دل نازکلغتنامه دهخدادل نازک . [ دِ زُ ] (ص مرکب ) نازکدل . که زود رنجد. که زود غمگین شود. که زود گرید. که زود ملول شود. که زود اندوهمند گردد. رقیق القلب . لین الفؤاد. (یادداشت مرحوم دهخدا). سریعالتأثر. زودرنج .
نازکلغتنامه دهخدانازک . [ زُ ] (ص ) کنایه از معشوق و مطلوب و شاهد. (برهان قاطع). محبوب نازکننده . بت . فغ. جانانه . دلدار. دلبر. (انجمن آرا). محبوب . معشوق . شاهد. (ناظم الاطباء) : ز چندان نازکان و نازنینان نمی بینم یکی از همنشینان . نظامی
نرم و نازکلغتنامه دهخدانرم و نازک . [ ن َ م ُ زُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) لطیف و ظریف . رجوع به نازک شود.
نازکفرهنگ فارسی عمید۱. باریک.۲. [مجاز] لطیف؛ ظریف.۳. دارای پهنای کم.۴. [مجاز] دقیق؛ حساس.۵. [مجاز] ضعیف.۶. [مجاز] زودرنج؛ حساس.