ناصبورلغتنامه دهخداناصبور. [ ص َ ] (ص مرکب ) ناشکیبا. بی حوصله . بی صبر. (ناظم الاطباء). عجول . بی تاب . بی قرار. مضطرب : بدان شب که معشوق من مرتحل شددلی داشتم ناصبور وقلیقا. منوچهری .ناصبوران چو خاک و چون بادندظفر و صبر هر دو هم
ناصبوریلغتنامه دهخداناصبوری . [ ص َ ] (حامص مرکب ) بیقراری . بی صبری . ناشکیبی . ناشکیبائی . بی طاقتی . بی تابی . جزع و فزع : گر تو به هر مدیحی چندین تپید خواهی نهمار ناصبوری نهمار بی قراری . منوچهری .چندان بطریق ناصبوری نالید ز د
ناصبوری کردنلغتنامه دهخداناصبوری کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی قراری کردن . ناصبوری . ناشکیبائی . رجوع به ناصبوری شود.
نیسابورلغتنامه دهخدانیسابور. [ ن َ ] (اِخ ) نیشابور. ابوعبید در غریب المصنف آورده است که عرب «شین » را به «سین » تعریب کنند چنانکه در نیشابور، نیسابور و در دشت ، دست گویند. (یادداشت مؤلف ) (از المزهر سیوطی ). رجوع به نیشابور شود.
نیشابورلغتنامه دهخدانیشابور. [ نی / ن َ ] (اِخ ) بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور شامل سه دهستان به نام ریوند، مازول و دربقاضی و دارای 280 آبادی بزرگ و کوچک است و مجموع نفوس آن در حدود 42000 نفر می با
ناصبوریلغتنامه دهخداناصبوری . [ ص َ ] (حامص مرکب ) بیقراری . بی صبری . ناشکیبی . ناشکیبائی . بی طاقتی . بی تابی . جزع و فزع : گر تو به هر مدیحی چندین تپید خواهی نهمار ناصبوری نهمار بی قراری . منوچهری .چندان بطریق ناصبوری نالید ز د
ناصبوری کردنلغتنامه دهخداناصبوری کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی قراری کردن . ناصبوری . ناشکیبائی . رجوع به ناصبوری شود.
بیحوصلهفرهنگ مترادف و متضاد۱. تنگحوصله، شتابزده، کمحوصله، ناحمول، ناشکیبا، ناصبور بیصبر، بیطاقت ≠ پرحوصله، باحوصله ۲. افسرده، ملول ۳. بیشکیب، ناشکیبا، ناصبور
ناصبوری کردنلغتنامه دهخداناصبوری کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی قراری کردن . ناصبوری . ناشکیبائی . رجوع به ناصبوری شود.
ناصبوریلغتنامه دهخداناصبوری . [ ص َ ] (حامص مرکب ) بیقراری . بی صبری . ناشکیبی . ناشکیبائی . بی طاقتی . بی تابی . جزع و فزع : گر تو به هر مدیحی چندین تپید خواهی نهمار ناصبوری نهمار بی قراری . منوچهری .چندان بطریق ناصبوری نالید ز د