ناظرانلغتنامه دهخداناظران . [ظِ ] (ع اِ) دو مجرای دمعه که از گوشه ٔ چشم به جانب بینی فرود می آید. (ناظم الاطباء). عرقان علی حرفی الانف یسیلان من المؤقین . (اقرب الموارد). دو رگ از سوی بینی . (مهذب الاسماء). نام دو رگ است در عرض بینی .
ناگزرانلغتنامه دهخداناگزران . [ گ ُ زِ ] (نف مرکب ) ناگزر. ناچار. لاعلاج . (از برهان قاطع). ناگزیر. (صحاح الفرس ). ضروری . ناگزیر. (غیاث اللغات ). ناچار.لابدی . (فرهنگ رشیدی ) : که امروز سوری ناگزران این دولت است به سیاست و تأدیب با وی خطایی نتوان کرد. (تاریخ بیهقی ).<br
ناگزیرانلغتنامه دهخداناگزیران . [ گ ُ ] (نف مرکب ) صفت فاعلی از اصل «گزیر» و مصدر «گزیریدن ». (سبک شناسی ج 2 ص 370). آنچه که از آن گزیری نیست . لابدمنه .لازم . واجب . ضروری . دربایست : که امروز سوری ناگزیر
نجرانلغتنامه دهخدانجران . [ ن َ ] (ع اِ) چوبی که پاشنه ٔ در بر وی گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چوبی که پاشنه ٔ در به روی وی گردش کند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || (ص ) تشنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عطشان . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد).
نجرانلغتنامه دهخدانجران .[ ن َ ] (اِخ ) سوم بلاد یمن است : شهرهای معظم آن [ یمن ] صنعا بود و عدن و نجران . (تاریخ بیهق ص 18). از بلاد یمن است و در سال دهم هجرت مسیحیان ِ این شهر گروهی را برای ملاقات و مذاکره با پیغمبر اسلام به مدینه فرس