ناظر بیوتاتلغتنامه دهخداناظر بیوتات . [ ظِ رِ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) میر سامان و کسی که مخارج بیوتات دولتی سپرده ٔ وی می باشد. (ناظم الاطباء) : فارغ دمی نگشتیم از بازدید ابیات گردیده ایم گویا ما ناظر بیوتات .اسماعیل ایما (از آنندراج ).</p
پرستوی دریایی سیاه حقیقیChlidonias niger nigerواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ کاکائیان و راستۀ سلیمسانان با جثۀ کوچک و نسبتاً سیاه
ناظرلغتنامه دهخداناظر. [ ظِ ] (ع ص ، اِ) نظرکننده . (فرهنگ نظام ). نگرنده . (مهذب الاسماء). نگرنده . نگاه کننده . (ناظم الاطباء). نگران . که می نگرد. تماشاگر : تا مبصر را دل اندر معرفت روشن شودتا منجم را دو چشم اندر فلک ناظر شود. منوچهری .
ناجرلغتنامه دهخداناجر. [ ج ِ ] (ع اِ) هر ماهی از ماههای تابستان زیرا شتر در این ماهها تشنه میشود. (المنجد). ماه رجب یا ماه صفر و هر ماهی که در تابستان آید بوقت تشنگی شتر. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ماهی که در گرما آید و تابستان که بغایت گرم باشد. (شمس اللغات ). نامی است صفر را.
نازگرلغتنامه دهخدانازگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) نازنده . (ناظم الاطباء). ایجادکننده ٔ ناز یا عرض دهنده ٔ ناز، نظیر عشوه گر و غمزه گر. (از آنندراج ).
تسعیرنامجاتلغتنامه دهخداتسعیرنامجات . [ ت َ م ِ ] (اِمرکب ) ج ِ تسعیرنامه . اوراقی که در آنها نرخ های اجناس تعیین و ثبت می گردید : او التزام مزبور را ضبط و از روی آنها تسعیرنامجات نوشته بمناسبت به ناظر بیوتات عرض و به حقیقت واقع آن برسد. (تذکرةالملوک ص <span class="hl" dir="l
مستدعیاتلغتنامه دهخدامستدعیات . [ م ُ ت َ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستدعیة. عرایض و چیزهای درخواست شده و استدعاشده . (ناظم الاطباء). تقاضاها. درخواستها : عرض مطالب مستدعیات اکثر صاحب جمعان به ناظر بیوتات تعلق دارد.(تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 12
مأمورینلغتنامه دهخدامأمورین . [ م َءْ ] (ع ص ، اِ) گماشتگان و کارگزاران و کارپردازان . (ناظم الاطباء). ج ِ مأمور : و قیمت نامچه را مأمورین و ناظر بیوتات مهر نموده به صاحبجمعان سپارند. (تذکرةالملوک ص 10). محاسبه ٔ کل رعایا و مؤدیان بعد
کارخانجاتلغتنامه دهخداکارخانجات . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) ج ِ کارخانه . (ناظم الاطباء). رجوع به کارخانه شود : احدی از غلامان و ملازمان پادشاه بدون تعلیقه ٔ ناظر از کارخانجات چیزی نبرند. (تذکرة الملوک چ 2 ص <span
فرقتیلغتنامه دهخدافرقتی .[ ف ُ ق َ ] (اِخ ) اسمش ابوتراب بیک و از اهالی انجدان است اما در کاشان نشو و نما یافته و مشهور به کاشی شده است . وزیر سرکار مقصودبیک ، ناظر بیوتات سرکار خاصه ٔ شریفه بوده است . گویند در شعر صاحب وقوف بود. دیوانش ملاحظه شد، یکهزار بیت بود. این سه بیت بعد از مراعات بسیار
ناظرلغتنامه دهخداناظر. [ ظِ ] (ع ص ، اِ) نظرکننده . (فرهنگ نظام ). نگرنده . (مهذب الاسماء). نگرنده . نگاه کننده . (ناظم الاطباء). نگران . که می نگرد. تماشاگر : تا مبصر را دل اندر معرفت روشن شودتا منجم را دو چشم اندر فلک ناظر شود. منوچهری .
ناظرفرهنگ فارسی عمید۱. بیننده؛ نظرکننده.۲. (اسم، صفت) دیدهبان.۳. کسی که برای نظارت و رسیدگی به کاری معین شود.۴. (اسم) [مجاز] چشم.
ناظردیکشنری فارسی به عربیجهاز السيطرة , کبير الخدم , متفرج , محصل الديون , مراقب , مشاهد , مشرف , مضيف
ناظرفرهنگ فارسی معین(ظِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نظرکننده ، بیننده . 2 - کسی که بر کاری نظارت و رسیدگی می کند. 3 - مباشر، کارگزار. ج . نظار.
حسین آباد ناظرلغتنامه دهخداحسین آباد ناظر. [ ح ُ س ِ دِ ظِ ] (اِخ ) دهیست از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. واقع در 18هزارگزی جنوب خاوری نیشابور. ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل . دارای 228 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند.
متناظرلغتنامه دهخدامتناظر. [ م ُت َ ظِ ] (ع ص ) بریکدیگر نگرنده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نگرنده یکی مر دیگری را. (ناظم الاطباء). || مقابله نماینده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مقابل و روبرو. (ناظم الاطباء). و رجوع به تناظر شود.
گودی ناظرلغتنامه دهخداگودی ناظر. [ گُو ظِ ] (اِخ ) جلگه ای در یک فرسخی شمال غربی رودبار، سر راه فیروزکوه به فولادمحله (مازندران ). (از ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 173).
ناظرلغتنامه دهخداناظر. [ ظِ ] (ع ص ، اِ) نظرکننده . (فرهنگ نظام ). نگرنده . (مهذب الاسماء). نگرنده . نگاه کننده . (ناظم الاطباء). نگران . که می نگرد. تماشاگر : تا مبصر را دل اندر معرفت روشن شودتا منجم را دو چشم اندر فلک ناظر شود. منوچهری .