ندمالغتنامه دهخداندما. [ ن ُدَ ] (از ع ، اِ) مصاحبان . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). ندیمان . همنشینان . (ناظم الاطباء). ندماء : امیر عبدالسلام رئیس بلخ را اختیار کرد و از جمله ٔ ندما بود و به رسولی رفته . (تاریخ بیهقی ص 519).بود
ندمانلغتنامه دهخداندمان . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) پشیمان . (منتهی الارب ) (از منتخب اللغات ) (از المنجد) (دهار). || همنشین بزرگان . (منتهی الارب ). ندیم . رجوع به ندیم شود. || حریف شراب . (از منتهی الارب ) (المنجد). یار شراب . (دهار). هم قدح . (مهذب الاسماء). ج ، نَدامی ̍، نُدامی ̍، نِدام . رجوع به
ویژه داشتنلغتنامه دهخداویژه داشتن . [ ژَ / ژِ ت َ ] (مص مرکب ) خالص نگه داشتن . پاک نگه داشتن . || از خواص و ندما داشتن . در عداد خاصان آوردن . || مصون داشتن . رجوع به ویژه (ص ، ق ) شود.
جام فرعونیلغتنامه دهخداجام فرعونی . [ م ِ ف ِ ع َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یا فرعونی جام . کنایه از جام بسیار کلان . پیاله ٔ بزرگ . مؤلف غیاث اللغات گوید: فرعون را جامی بود از زر که چهار کس آن را در مجلس بدور می آوردند. (غیاث اللغات ). فرعون جامی داشت از طلا که چهار تن یا هفت تن اطراف آن را گرفته
غازیلغتنامه دهخداغازی . (اِخ ) ابن احمد الکاتب شهاب الدین بن الواسطی . در سال ششصد و سی و اندی از هجرت در حلب متولد شده و در همان شهر در آغاز به خدمت دیوان استیفاگماشته شده و پس از آن لشکرنویس و سپس در قاهره چون خطی نیکو داشته متصدی نوشتن نامه ها بوده است . و در روزگار منصوری در قاهره به سمت
ملابسلغتنامه دهخداملابس . [ م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ ملبس [ م َ ب َ /م ِ ب َ ] . (از اقرب الموارد). ج ِ ملبس که به معنی پوشش و لباس است . (غیاث ) (آنندراج ). پوشاکها و لباسها. (ناظم الاطباء) : دیگر گروه رهبان اند... که حلالهای مطاعم و ملابس
خالدلغتنامه دهخداخالد. [ ل ِ ](اِخ ) ابن عبداﷲ قسری ، مکنی به ابویزید. وی بنابر قول ابن الندیم از خطبای معروف زبان عرب است . مادر اونصرانیه و خود او متهم به زندقه بود؛ یعنی او را به مانویه نسبت می کرده اند. هشام بن عبدالملک خراسان و عراق را به خالد داد و خالد برادرش اسد را به خراسان فرستاد. (
ندمانلغتنامه دهخداندمان . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) پشیمان . (منتهی الارب ) (از منتخب اللغات ) (از المنجد) (دهار). || همنشین بزرگان . (منتهی الارب ). ندیم . رجوع به ندیم شود. || حریف شراب . (از منتهی الارب ) (المنجد). یار شراب . (دهار). هم قدح . (مهذب الاسماء). ج ، نَدامی ̍، نُدامی ̍، نِدام . رجوع به
ندمانی جذیمةلغتنامه دهخداندمانی جذیمة. [ ن َ ن َ ج َ م َ] (اِخ ) نام دو ستاره که فرقدان نیز گویند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). لیکن در این بیت از متمم بن نویرة الیربوعی که در رثای برادر خویش مالک گفته است :و کنا کندمانی جذیمة حقبةمن الدهر حتی قیل لن نتصدعافلما تفرقنا کأنی و مالکال