نزاری قهستانیلغتنامه دهخدانزاری قهستانی . [ ن ِ ی ِ ق ُ هَِ ] (اِخ ) سعدالدین بیرجندی . شاعر اسماعیلی مذهب ایرانی است که در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم می زیسته است . تخلص خود را از نام المصطفی لدین اﷲبن المستنصر باﷲ خلیفه ٔ فاطمی مصر معروف به نزار گرفته است . وی گذشته از دیوان قصاید و غزلیات ، مث
نقّارهnaker, nacara, naqqarahواژههای مصوب فرهنگستانسازی کهن و شرقی از خانوادۀ پوستصداها، معمولاً بهصورت جفت، با کوکهای متفاوت
نجاریلغتنامه دهخدانجاری . [ن َج ْ جا ] (حامص ) درودگری . (ناظم الاطباء). نجارت . نجارة. دروگری . درگری . عمل نجار. رجوع به نجار شود.- امثال :کار بوزینه نیست نجاری .
نجاریلغتنامه دهخدانجاری . [ ن َ را ] (ع ص ) شتر تشنه از خوردن تخم گیاه بری . (آنندراج ): ابل نجاری ؛ شتران تشنه . (ناظم الاطباء). نجری ̍. (منتهی الارب ) (المنجد).
نجاریلغتنامه دهخدانجاری . [ ن َج ْ جا ] (اِخ ) نام جمعی از طایفه ٔ معتزله که به عذاب قبر قائل نیستند و قرآن را مخلوق میدانند و رؤیت رب را منکرند. (انساب سمعانی ). رجوع به نجاریة شود.
حکیم نزاری قهستانیلغتنامه دهخداحکیم نزاری قهستانی . [ ح َ ن ِ ی ِ ق ُ هََ / هَِ ] (اِخ ) اصلش از بیرجند قهستان بود و به نزار اسماعیلی ارادت داشت . او راست : کتاب دستورنامه . وی در سال 695 هَ . ق . درگذشت . با شیخ سعدی صحبت داشت . از اوست :
برون سراییلغتنامه دهخدابرون سرایی . [ ب ِ / ب ُ س َ ] (ص نسبی ) منسوب به برون سرا : محک مشاهد حال است عاقلان دانندکه سکه ٔ درم من برون سرایی نه . نزاری قهستانی .افسانه ٔ موعظت سرایان نقدی است ولی برو
آسبانلغتنامه دهخداآسبان . (ص مرکب ، اِ مرکب ) آسیابان : هنوز این آس خون گردان از آن است که آن بی آب دیده آسبان است .نزاری قهستانی .
کاشیلغتنامه دهخداکاشی . (ق ) با یای مجهول ، مخفف کاشکی . (جهانگیری ) (برهان ). ایکاش : کنون در دست ماند از دوست یادی که کاشی هرگز از مادر نزادی . نزاری قهستانی (از جهانگیری ).ز خط گوهرافشان تو باری مرا کاشی که بودی یادگاری .<br
لنبلغتنامه دهخدالنب . [لُمْب ْ ] (ص ) بزرگ و سنگین . (آنندراج ) : بتر از بتر چیست بدمست ِ لُنب کنارت پرافعی است بر خود مجنب .نزاری قهستانی .
جاپوزلغتنامه دهخداجاپوز. (اِخ ) نام شهری است در ترکستان . (برهان ) (آنندراج ) : با خرج تو برنیاید ارخوداقطاع تو کندر است و جاپوز.نزاری قهستانی (ازآنندراج ).
نزاریلغتنامه دهخدانزاری . [ ن ِ ] (حامص ) لاغری . باریکی . نحیفی . (ناظم الاطباء). نحافت . ضمور. لاغری سخت . هزال . نحول . عجف . (یادداشت مؤلف ) : زین سان که منم بدین نزاری مستغنیم از طعام خواری .نظامی .
نزاریدیکشنری فارسی به انگلیسیdebility, decrepitude, emaciation, feebleness, gauntness, infirmity, invalidism, slightness
نزاریcachexiaواژههای مصوب فرهنگستانکمبود ناهنجار وزن و تحلیلرفتگی و ضعف عمومی که در بیماریهای مزمن یا اختلالات عاطفی رخ دهد
نزاریلغتنامه دهخدانزاری . [ ن ِ ] (حامص ) لاغری . باریکی . نحیفی . (ناظم الاطباء). نحافت . ضمور. لاغری سخت . هزال . نحول . عجف . (یادداشت مؤلف ) : زین سان که منم بدین نزاری مستغنیم از طعام خواری .نظامی .
نزاریدیکشنری فارسی به انگلیسیdebility, decrepitude, emaciation, feebleness, gauntness, infirmity, invalidism, slightness
نزاریcachexiaواژههای مصوب فرهنگستانکمبود ناهنجار وزن و تحلیلرفتگی و ضعف عمومی که در بیماریهای مزمن یا اختلالات عاطفی رخ دهد