نسبتادیکشنری فارسی به انگلیسیcomparably, comparatively, fairly, ish _, middling, partly, pretty, rather, reasonably, relatively, somewhat, y
نسبتاًفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه اً، تاحدودی، درچارچوبِ، در مقایسه، بهنسبت، بااین دیدگاه، بالنسبه، معالوصف، بااینهمه
تسمهایlorate, loratus, loriformisواژههای مصوب فرهنگستانویژگی بخش یا اندامی به شکل تسمۀ نسبتاً بلند با دو حاشیۀ موازی در گیاهان
پرستوی دریایی گونهسفیدSterna repressaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ کاکائیان و راستۀ سلیمسانان با منقاری نسبتاً بلند که بر روی گونههایش نواری پهن و سفید دارد
قاشقفرهنگ فارسی معین(شُ) [ تر. ] (اِ.) ابزاری ساخته شده از چوب ، استیل ، نقره و... با نوکی تقریباً بیضی شکل و گود و دسته ای نسبتاً بلند برای خوردن غذا.
نسبتادیکشنری فارسی به انگلیسیcomparably, comparatively, fairly, ish _, middling, partly, pretty, rather, reasonably, relatively, somewhat, y
نسبتادیکشنری فارسی به انگلیسیcomparably, comparatively, fairly, ish _, middling, partly, pretty, rather, reasonably, relatively, somewhat, y