نشطلغتنامه دهخدانشط. [ ن َ ] (ع مص ) گزیدن مار. (ازمنتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج )(از ناظم الاطباء) (از المنجد). گزیدن و نیش زدن مارکسی را. (از اقرب الموارد). || نیش زدن مار به سرعت و اختلاس کسی را. (المنجد) (از ذیل اقرب الموارد نقل از لسان ). و نشظ تصحیف آن است . (از
نشطلغتنامه دهخدانشط. [ ن ُ ش ُ ] (ع ص ، اِ) درازکشندگان رسن تا نرم گردد و دوباره تافته شود. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مفرد آن ناشط یا نشیط است . (از اقرب الموارد).
نشطدیکشنری عربی به فارسیکنش ور کردن , بفعاليت پرداختن , بکارانداختن , تخليص کردن(سنگ معدن) , نيرودادن , قوت دادن(به) تشجيع کردن , زندگي بخشيدن , حيات بخشيدن , جان دادن , روح بخشيدن , روح دادن , چالا ک شدن , زنده شدن , چابک شدن , با روح شدن
غوره فراوان نیست (/ غوره خیلی نیست / غوره کم است).گویش اصفهانی تکیه ای: qura farâvun neha./ qura ziyâd neha. طاری: qöra ferâvun neya./ qöra xeyli neya. طامه ای: qura ferâvun neha./ qura kam-a. طرقی: qöra ferâvon neha. کشه ای: qora ferâvun niya. نطنزی: qura ferâmun naha./ qura kam-a.
چنیشتلغتنامه دهخداچنیشت . [ چ ِ ن ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجندکه در 46 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است . آب وهوای آن کوهستانی و معتدل است . 672 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. از محص
نیستلغتنامه دهخدانیست . (فعل ) نه هست . نه است . فعل منفی مفرد غایب . مقابل هست و است : چندیت مدح گفتم و چندین عذاب دیدگر زآنکه نیست سیمت جفتی شمم فرست . منجیک .ز دانش به اندر جهان هیچ نیست تن مرده و جان نادان یکی است . <p
نسطلغتنامه دهخدانسط. [ ن َ ] (ع مص ) به دست برآوردن آب گشن از رحم ناقه . (منتهی الارب )(آنندراج ). دست در زهدان ماده شتر کردن برآوردن آب گشن را. (از ناظم الاطباء). || پاک کردن روده را به دست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تراشیدن روده را با انگشتان . (از معجم متن اللغة). || جامه ٔ ترکرده فشردن
نسطلغتنامه دهخدانسط. [ ن ُ س ُ ] (ع اِ) آنان که به در کنند بچگان را وقتی که زادن دشوار گردد. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آنانکه بیرون کشند نوزاد شتر را چون زادن بر ناقه دشوار شود. (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
متنشطلغتنامه دهخدامتنشط. [ م ُ ت َ ن َش ْش ِ ] (ع ص ) شادمان و به نشاط رونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شاد و شادمان و خرم . || چست و چالاک . (ناظم الاطباء). رجوع به تنشط شود. || رجل متنشط؛ مردی که ستور همراه دارد و هرگاه از سواری ملول شود فرود آید. (منتهی الارب ) (آنندر
منشطلغتنامه دهخدامنشط. [ م ُ ش ِ ] (ع ص ) نعت از انشاط به معنی خوش اهل گردیدن مرد. (از منتهی الارب ). خداوند ستور بانشاط یا مرد خوش اهل . (آنندراج ). آنکه دارای ستور شادمان باشد و یا آنکه اهل آن شادمان باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انشاط شود.
مستنشطلغتنامه دهخدامستنشط. [ م ُ ت َ ش ِ ] (ع ص ) پوست درترنجیده و فراهم شونده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به استنشاط شود.
انشطلغتنامه دهخداانشط. [ اَ ش َ ] (ع ن تف ) چالاک تر و بانشاطتر و شادمان تر. (ناظم الاطباء).- امثال : انشط من ذئب . انشط من ظبی مقمر .انشط من عیرالفلاة . (یادداشت مؤلف ).
تنشطلغتنامه دهخداتنشط. [ ت َ ن َش ْ ش ُ ] (ع مص ) نشاط کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). شادمانی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شادی نمودن و به نشاط آوردن . (آنندراج ). || نیک رفتن اشتر (تاج المصادر بیهقی ) و به نشاط رفتن ناقه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از