نقاشیلغتنامه دهخدانقاشی . [ ن َق ْ قا ] (حامص ) حرفه ٔ نقاش . صورتگری . مصوری . چهره گشائی . تصویرکشی . نگارگری . نقاشه . || (اِ مرکب ) نقش . عمل نقاشی . (یادداشت مؤلف ). تصویر. صورت . نگار. نقشی که به دست نقاش کشیده شده است . آنچه نقاش رسم کرده است . || کارگاه نقاشی . محل کار نقاش . جای نقاش
قلم الرصاصدیکشنری عربی به فارسیمداد , مداد رنگي , نقاشي مدادي , مداد ابرو , هر چيزي شبيه مداد , مدادي , بامدادکشيدن
نقاشیلغتنامه دهخدانقاشی . [ ن َق ْ قا ] (حامص ) حرفه ٔ نقاش . صورتگری . مصوری . چهره گشائی . تصویرکشی . نگارگری . نقاشه . || (اِ مرکب ) نقش . عمل نقاشی . (یادداشت مؤلف ). تصویر. صورت . نگار. نقشی که به دست نقاش کشیده شده است . آنچه نقاش رسم کرده است . || کارگاه نقاشی . محل کار نقاش . جای نقاش
دسته نقاشیلغتنامه دهخدادسته نقاشی . [ دَ ت َ /ت ِ ن َق ْ قا ] (ص نسبی ) دارای دسته ٔ منقش و بنگار.- دروغهای دسته نقاشی ؛ دروغهای پردار. دروغهایی آشکارا و روشن . دروغهای آراسته به حکایات یا ادله ٔ بی اساس .
نقاشیلغتنامه دهخدانقاشی . [ ن َق ْ قا ] (حامص ) حرفه ٔ نقاش . صورتگری . مصوری . چهره گشائی . تصویرکشی . نگارگری . نقاشه . || (اِ مرکب ) نقش . عمل نقاشی . (یادداشت مؤلف ). تصویر. صورت . نگار. نقشی که به دست نقاش کشیده شده است . آنچه نقاش رسم کرده است . || کارگاه نقاشی . محل کار نقاش . جای نقاش
علی شرنقاشیلغتنامه دهخداعلی شرنقاشی . [ ع َ ی ِ ؟ ] (اِخ ) ابن محمد شرنقاشی خطیب شافعی . وی ادیب بود. وفات او پس از سال 1200 هَ . ق . روی داده است . او راست : 1- اوزان البحور الشعریة والفنون الادبیة. 2</sp