نماندنلغتنامه دهخدانماندن . [ ن َ دَ ] (مص منفی ) رفتن . اقامت نکردن . دوام نیاوردن . مقابل ماندن . || مردن . درگذشتن . (یادداشت مؤلف ) : چون عم او اردشیر که جای پدرش گرفته بود نماند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). در آن وقت که حالت شیخ به کمال رسیده بود و پیر ابوالفضل حسن نما
نمایاندنلغتنامه دهخدانمایاندن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص ) نمایانیدن . نشان دادن . || آشکار کردن . واضح ساختن . (فرهنگ فارسی معین ).
نمایانیدنلغتنامه دهخدانمایانیدن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص ) نمایاندن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نمایاندن و نمودن شود.
نماندنیلغتنامه دهخدانماندنی . [ ن َ دَ ] (ص لیاقت ) رفتنی . که مقیم و ماندنی نیست . مقابل ماندنی . || مردنی . که مرگش نزدیک است . رجوع به نماندن شود.
خلال نماندنلغتنامه دهخداخلال نماندن . [ خ ِ / خ َ ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تمام و کمال تاراج شدن و بغارت رفتن . (آنندراج ) : کس آمد کزآن ملک آراسته خلالی نمانده ست از آن خواسته .نظامی (از آنندراج ).
گرد نماندنلغتنامه دهخداگرد نماندن . [ گ َ ن َ دَ ] (مص مرکب ) گرد نماندن از...، کنایه از اثر نماندن . (آنندراج ) : چنان خواهم بمستی کام از لعل لبت گیرم که گردی از نمک باقی نماند از نمکدانت .کلیم (از آنندراج ).
خون بر کسی نماندنلغتنامه دهخداخون بر کسی نماندن . [ ب َ ک َ ن َ دَ ] (مص مرکب ) ضعیف شدن بسیار. (آنندراج ) : در ساغر رقیب می لاله گون مبادخونم برو نماند که بر روش خون مباد.شانی تکلو (از آنندراج ).
نازیستنلغتنامه دهخدانازیستن . [ ت َ ] (مص منفی ) نزیستن . زندگی نکردن . مردن . نماندن . زنده نماندن : چه خوش گفت لقمان که نازیستن به از سالها بر خطا زیستن .سعدی .
ناپایداری ولتاژvoltage instabilityواژههای مصوب فرهنگستانثابت نماندن ولتاژ در یک سامانۀ الکتریکی پس از وقوع اختلال
نقض عدد باریونیbaryon number violationواژههای مصوب فرهنگستانثابت نماندن عدد باریونی در واکنشهای ذرهای که فرایندی غیرعادی است
دل و دماغفرهنگ گنجواژه حال و حوصله، نشاط، شور. دل و دماغ داشتن، از دل و دماغ افتادن، دل و دماغ نماندن
نماندنیلغتنامه دهخدانماندنی . [ ن َ دَ ] (ص لیاقت ) رفتنی . که مقیم و ماندنی نیست . مقابل ماندنی . || مردنی . که مرگش نزدیک است . رجوع به نماندن شود.
خون بر کسی نماندنلغتنامه دهخداخون بر کسی نماندن . [ ب َ ک َ ن َ دَ ] (مص مرکب ) ضعیف شدن بسیار. (آنندراج ) : در ساغر رقیب می لاله گون مبادخونم برو نماند که بر روش خون مباد.شانی تکلو (از آنندراج ).
خلال نماندنلغتنامه دهخداخلال نماندن . [ خ ِ / خ َ ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تمام و کمال تاراج شدن و بغارت رفتن . (آنندراج ) : کس آمد کزآن ملک آراسته خلالی نمانده ست از آن خواسته .نظامی (از آنندراج ).
گرد نماندنلغتنامه دهخداگرد نماندن . [ گ َ ن َ دَ ] (مص مرکب ) گرد نماندن از...، کنایه از اثر نماندن . (آنندراج ) : چنان خواهم بمستی کام از لعل لبت گیرم که گردی از نمک باقی نماند از نمکدانت .کلیم (از آنندراج ).