نمتلغتنامه دهخدانمت . [ ن َ ] (ع اِ) گیاهی است که بر آن را می خورند. (منتهی الارب ). یک نوع گیاهی که بار آن خوراکی است . (ناظم الاطباء).
نمدلغتنامه دهخدانمد. [ ن َ م َ ] (اِ) لبد. (منتهی الارب ) (دهار). لبدة. (منتهی الارب ). نمط. لباده . (یادداشت مؤلف از نصاب ). نوعی از فرش که از پشم یا کرک مالیده حاصل می شود. سیاکیز. (ناظم الاطباء). گستردنی که از پشم مالیده کنند. (یادداشت مؤلف ). پارچه ای کلفت که از پشم یا کرک مالیده سازند
نمیدلغتنامه دهخدانمید. [ ن َ ] (ن مف )نم کشیده . (ناظم الاطباء). نمیده . چیزی نم دیده . (از جهانگیری ) (از رشیدی ). رجوع به نمیده شود. || (اِمص ) حاصل مصدر از نمیدن است . (ناظم الاطباء).
نمیدلغتنامه دهخدانمید. [ ن ُ ] (ص مرکب ) مخفف ناامید است . (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از جهانگیری ). مأیوس . قانط. آیس . خائب . ناامیدوار. (یادداشت مؤلف ). رجوع به نومید شود : به دوری ز خویشانت آرد نویدنمایَدْت طبع و نشاند نمید. <p class="
نمتکلغتنامه دهخدانمتک . [ ن َ م ُ ] (اِ) گهر باشد [ ؟ ] و گویند نمتک زعرور باشد به تازی . قریعالدهر : گروهی اند که ندانند باز سیم ز سرب همه دروغ زن و خربطند و خیره سرندنمتک و بُسَّد نزدیکشان یکی باشداز آنکه هردو به گونه شبیه یکدگرند. <p class="autho
نمتکفرهنگ فارسی عمید۱. کیل سرخ؛ زعرور: ◻︎ نمتک و بسّد نزدیکشان یکی باشد / از آنکه هردو بهگونه شبیه یکدیگرند (؟: لغت فرس: نمتک).۲. آلبالو.
تمضمضلغتنامه دهخداتمضمض . [ ت َ م َ م ُ ] (ع مص ) آب در دهان جنبانیدن جهت وضو. یقال : تمضض للوضوء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درآمدن آب در دهان بوقت وضو. (منتهی الارب ). || درآمدن خواب در چشم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بجنبش درآمدن خواب در چشم .(ناظم الاطباء).
مضمضةلغتنامه دهخدامضمضة. [ م َ م َ ض َ ] (ع مص ) آب در دهان جنبانیدن . شستن دهان را به آب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جنبانیدن آب در جمله ٔ دهان . (تاج المصادر بیهقی ). آب در دهان جنبانیدن . (آنندراج ). آب در دهان جنبانیدن و شستن دهان را به آب . شستشوی دهان با آب و مانند آن . (ناظم الا
تثقیبلغتنامه دهخداتثقیب . [ ت َ ] (ع مص ) سوراخ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (قطر المحیط) (زوزنی ) (دهار) (صراح اللغة) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آتش افروختن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ). برافروختن آتش . (منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). || آمیختن سپ
اثرملغتنامه دهخدااثرم . [ اَ رَ ] (اِخ ) علی بن المغیرة الاثرم مکنی به ابوالحسن ، صاحب اصمعی و ابوعبیده . او از جماعتی از علماء و هم از فصحای اعراب روایت دارد و نیز کتب ابوعبیده و اصمعی را روایت کرده است . (از ابن الندیم ). و صاحب معجم الأدباء آرد: وی را کتب مصححه ای بوده است که آن کتب را بر
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ](اِخ ) بنت سعد القضاعیة. کان یهواها صخر الهذلی (و یکنی ام الحکیم ) فکانا یتواصلان برهة من دهرهما. ثم تزوجت و رحل بها زوجها الی قومه فقال فی ذلک ابوصخر:ألم ّ خیال طارق متأوب لام حکیم بعدما نمت موصب و قد دنت الجوزاء و هی کأنهاو مرزمها بالغور
نمتکلغتنامه دهخدانمتک . [ ن َ م ُ ] (اِ) گهر باشد [ ؟ ] و گویند نمتک زعرور باشد به تازی . قریعالدهر : گروهی اند که ندانند باز سیم ز سرب همه دروغ زن و خربطند و خیره سرندنمتک و بُسَّد نزدیکشان یکی باشداز آنکه هردو به گونه شبیه یکدگرند. <p class="autho
نمتکفرهنگ فارسی عمید۱. کیل سرخ؛ زعرور: ◻︎ نمتک و بسّد نزدیکشان یکی باشد / از آنکه هردو بهگونه شبیه یکدیگرند (؟: لغت فرس: نمتک).۲. آلبالو.