نمود 1aspectواژههای مصوب فرهنگستانمقولهای در توصیف دستوری فعل در کنار وجه و زمان، برای نشان دادن وضعیت آن ازنظر تداوم و عادت و تکرار
نمودلغتنامه دهخدانمود.[ ن ُ / ن ِ ] (مص مرخم ، اِمص ، اِ) نمایش . (ناظم الاطباء). ظهور. (یادداشت مؤلف ). تجلی . جلوه . اسم مصدر است از نمودن : اگرچه هیچ چیزی را نهی قایم به ذات خودپس آمد نفس وحدت را نمود مثل در الاّ. <p cl
دهدشتلغتنامه دهخدادهدشت . [ دِ دَ ] (اِخ ) نام یکی از نواحی سه گانه ٔ کهکیلویه . به طور کلی می توان در کهکیلویه سه ناحیه ٔ متمایز از هم معین نمود: 1 - ناحیه ٔ اطراف بهبهان . 2 - ناحیه ٔ زیدون . 3</sp
ایلاملغتنامه دهخداایلام . (اِخ ) یکی از شهرستانهای استان پنجم کشور است که سابقاً آن را پشتکوه می نامیده اند. این شهرستان در جنوب باختری استان واقع و حدود و مشخصات آن بشرح زیر است : از طرف شمال به بخشهای ایوان و سومار از شهرستان شاه آباد. از طرف شمال خاور و خاور به شهرستان خرم آباد (رودخانه ٔ ص
خارجیلغتنامه دهخداخارجی . [ رِ ] (ص نسبی ) آن که بنفس خود مهتر شود بی اصالت . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || منسوب به خارج . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). بیرونی .(ناظم الاطباء) . بِرونی مقابل داخلی ، بیگانه . مقابل اندرونی و درونی ، غیر هم وطن . اجنبی . || مقابل ذهنی : وجود خارج
حسلغتنامه دهخداحس . [ ح ِ س س ] (ع اِ) دریافت . دریافتن . تأثر. آگاه شدن . اندریاب . (دهار). درک . ادراک . بیافتن . و برخی آن را معرب هوش دانسته اند. یافتن . دریافتن به یکی از حواس ّ خمسه ٔ ظاهرة. دانستن . دانش . آگاهی یافتن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و معنی آگاهی یافتن است و به تازی ادراک گ
نمودلغتنامه دهخدانمود.[ ن ُ / ن ِ ] (مص مرخم ، اِمص ، اِ) نمایش . (ناظم الاطباء). ظهور. (یادداشت مؤلف ). تجلی . جلوه . اسم مصدر است از نمودن : اگرچه هیچ چیزی را نهی قایم به ذات خودپس آمد نفس وحدت را نمود مثل در الاّ. <p cl
خوش نمودلغتنامه دهخداخوش نمود. [ خوَش ْ / خُش ْ ن ُ/ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) خوش جلوه . خوش ظاهر. خوب منظر.
وانمودلغتنامه دهخداوانمود. [ ن ُ / ن ِ /ن َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) وانمودن . || بیان . اظهار. اقرار. اثبات . تعبیر. شرح . (ناظم الاطباء). || نشان دادن چیزی برخلاف حقیقت .
نمودلغتنامه دهخدانمود.[ ن ُ / ن ِ ] (مص مرخم ، اِمص ، اِ) نمایش . (ناظم الاطباء). ظهور. (یادداشت مؤلف ). تجلی . جلوه . اسم مصدر است از نمودن : اگرچه هیچ چیزی را نهی قایم به ذات خودپس آمد نفس وحدت را نمود مثل در الاّ. <p cl
بی نمودلغتنامه دهخدابی نمود. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نمود) بی تجلی . بی نمایش . بی نمایانی . ناپدید. آنکه نمایش نداشته باشد. (ناظم الاطباء).