بالودنلغتنامه دهخدابالودن . [ دَ ] (مص ) افزودن . بالیدن . نموکردن . بزرگ شدن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بزرگ شدن و برآمدن و نموکردن : این نسب پیوسته او را بوده است کز شهنشاهان مه بالوده است . مولوی (ازجهانگیری ) (از شعوری ).<
پرورده شدنلغتنامه دهخداپرورده شدن . [ پ َرْ وَ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تربیت شدن . پرورش یافتن . بالیدن . بزرگ شدن . نموّکردن . || اغتذاء. (تاج المصادر بیهقی ).
ریعفرهنگ فارسی عمید۱. نموکردن.۲. فراوان شدن.۳. بالا آمدن؛ برآمدن.۴. (اسم) فزونی و برآمدگی چیزی، مثل افزایش حجم خمیر و برنج پخته.۵. (اسم) افزونی حاصل کشتوزرع؛ ری؛ ری کردن.
شبوبلغتنامه دهخداشبوب . [ ش ُ ] (ع مص ) برافروختن آتش . (از اقرب الموارد). || رشد و نموکردن . بالیدن . (از اقرب الموارد). || دو دست خود را بلند کردن اسب . (از اقرب الموارد): شَب َّ الفَرَس ُ شِباباً و شَبیباً و شُبوباً؛ نشاط کرد اسب و آن برداشتن هر دو دست باشد معاً. (منتهی الارب ).