نواجبلغتنامه دهخدانواجب . [ ن َ ج ِ ](ع اِ) خلاصه و لباب از هر چیزی که بر وی قشر نباشد،یا گرامی و افضل آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ناواجبلغتنامه دهخداناواجب . [ ج ِ ] (ص مرکب ) چیزی که واجب نباشد. (آنندراج ). که لازم نبود. (ناظم الاطباء). مستحب . که عمل بدان واجب نیست : تقصیر نکردخواجه در ناواجب من در واجب چگونه تقصیر کنم . رودکی . || ناروا :</s
نوجوبلغتنامه دهخدانوجوب . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهی دشت بالا از بخش مرکزی کرمانشاهان ، در 23 هزارگزی جنوب کرمانشاهان بر کنار رودخانه ٔ مرک ،در دشت سردسیری واقع است و 195 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ، محصولش غلات د
ناوجوبلغتنامه دهخداناوجوب . [ وُ جو ] (ص مرکب ) ناواجب . ناسزا. ناروا.- به ناوجوب ؛ به ناواجب . به ظلم . به ستم . به ناروا. به ناحق : حدیث میر خراسان و قصه ٔ توزیعبگفت رودکی از روی فخر در اشعارچنانچه داده بد او را هزار دیناری