نودیدهلغتنامه دهخدانودیده . [ ن َ / نُو دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) تازه به دوران رسیده . (یادداشت مؤلف ). ندیدبدید: عجاج ؛ مردم نودیده و فرومایه .رعاع ؛ مردم نودیده ٔ فرومایه ٔ ناکس . (منتهی الارب ).
نادادهلغتنامه دهخداناداده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نداده . ادا نکرده . نگفته : معتصم گفت یا اباعبداﷲ چون روا داشتی پیغام ناداده گذاردن ؟ (تاریخ بیهقی ص 174).بادام دو مغز است که از خنجر الماس نا
آب نادادهلغتنامه دهخداآب ناداده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مقابل آب داده .- شمشیر آب ناداده ، پیکان آب ناداده و بی پر ؛ شَرْخ .
نادیدهلغتنامه دهخدانادیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دیده نشده . (ناظم الاطباء). نامرئی . غیربارز. مخفی . که دیده نشده است : در قیامت این زمین بی نیک و بدکی ز نادیده گواهیها دهد. مولوی .هواخواه تو
نادیدهفرهنگ فارسی عمید۱. دیدهنشده؛ آنچه به چشم دیده نشده.۲. (صفت مفعولی) کسی که چیزی را ندیده: ◻︎ تو چه دانی قدر آب دیدگان / عاشق نانی تو چون نادیدگان (مولوی: ۱۰۲).۳. (اسم، صفت مفعولی) [قدیمی، مجاز] بخیل؛ خسیس؛ ممسک.