نورسافرهنگ نامها(تلفظ: nursā) (عربی ـ فارسی) (نور + سا (پسوند شباهت)) ، مثل نور ، شبیه به نور ، روشن و درخشان ؛ (به مجاز) زیبارو ؛ (در قدیم) روشنی دهنده ، روشن کننده .
ناپارسالغتنامه دهخداناپارسا. (ص مرکب ) بی تقوا. فاسق . فاجر. ناحفاظ. ناپاک . آلوده دامن . غیرمتقی . مقابل پارسا : چنین داد پاسخ که ای پادشامده گنج هرگز به ناپارسا. فردوسی .سرمایه ٔ آن ز ضحاک بودکه ناپارسا بود و ناپاک بود. <p c
ناپارسائیلغتنامه دهخداناپارسائی . (حامص مرکب ) ناپرهیزگاری . بی عفتی . آلوده دامنی . نداشتن پرهیز و طهارت و تقوی . ناپاکی . بی تقوائی . مقابل پارسایی : به ناپارسائی نگر نغنوی نیارم نکو گفت اگر نشنوی . ابوشکور.ز کار وی ارخون خروشی رواست
نارسالغتنامه دهخدانارسا. [ رَ ] (نف مرکب ) نابالغ. ناواصل . (انجمن آرا) (آنندراج ). || کوتاه . قاصر.که نتواند رسیدن . قصیر. که رسنده نیست : همت پستم مرا محروم کرد از کار خویش میوه نارس نیست دست بینوایان نارساست . قدسی . || که بلند و
نارسائیلغتنامه دهخدانارسائی . [ رَ ] (حامص مرکب ) بی عقلی . (ناظم الاطباء).- نارسائی عقل ؛ کم عقلی . عدم کفایت و بلوغ عقلی . || بی قابلیتی . ناشایستگی .عدم لیاقت . عدم اهلیت . (ناظم الاطباء). || رسا نبودن . کوتاهی . نارسا بودن .- نارسائی فکر<
نورسازلغتنامه دهخدانورساز. (نف مرکب ) روشنی بخش : بو دوای چشم باشد نورسازشد ز بوئی دیده ٔ یعقوب باز.مولوی .
نورسازلغتنامه دهخدانورساز. (نف مرکب ) روشنی بخش : بو دوای چشم باشد نورسازشد ز بوئی دیده ٔ یعقوب باز.مولوی .