بَست نوکبهنوکedge-to-edge bite, end-to-end biteواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن دندانهای قدامی فک بالا و پایین در حالت بَرهمایی مرکزی بهصورت نوکبهنوک قرار دارند متـ . بَرهمایی نوکبهنوک edge-to-edge occlusion
tippedدیکشنری انگلیسی به فارسینوک، نوک گذاشتن، نوک دار کردن، کج کردن، انعام دادن، محرمانه رساندن، یک ور شدن
tippingدیکشنری انگلیسی به فارسیاوج گرفتن، نوک گذاشتن، نوک دار کردن، کج کردن، انعام دادن، محرمانه رساندن، یک ور شدن
pointingدیکشنری انگلیسی به فارسیاشاره کردن، نشان دادن، تیز کردن، گوشه دار کردن، نوک گذاشتن، خاطر نشان کردن، متوجه ساختن، نقطه گذاری کردن، نوک دار کردن
راسدیکشنری عربی به فارسیدماغه , شنل , پول چاي , انعام , اطلا ع منحرمانه , ضربت اهسته , نوک گذاشتن , نوک دارکردن , کج کردن , سرازير کردن , يک ورشدن , انعام دادن , محرمانه رساندن , نوک , سرقلم , راس , تيزي نوک چيزي
pointدیکشنری انگلیسی به فارسینقطه، نکته، مرحله، درجه، موضوع، ممیز، اصل، هدف، جهت، لبه، نوک، سر، قله، ماده، معنی، امتیاز بازی، پایان، پست، نمره درس، فقره، اشاره کردن، نشان دادن، تیز کردن، گوشه دار کردن، نوک گذاشتن، خاطر نشان کردن، متوجه ساختن، نقطه گذاری کردن، نوک دار کردن
نوکلغتنامه دهخدانوک . [ ن َ وَ ] (ع مص ) گول گردیدن . (منتهی الارب ). احمق شدن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). نواکة. (منتهی الارب ) (متن اللغة) (اقرب الموارد) نُواک . نَواک . (متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به اَنوَک شود.
نوکلغتنامه دهخدانوک . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
نوکلغتنامه دهخدانوک . (اِخ ) نوک بالا و نوک پائین نام دو ده کوچک است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
نوکلغتنامه دهخدانوک . (ع ص ، اِ) ج ِ انوک است . رجوع به اَنوَک شود. || ج ِ نوکاء. رجوع به نوکاء شود. || (اِمص ) حمق . (اقرب الموارد). گولی . (منتهی الارب ). نَوک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). گویند داءالنوک لیس له دواء. || (مص ) نواکة. نواک . نَوَک . (متن اللغة). رجوع به نَوَک
درنوکلغتنامه دهخدادرنوک . [ دُ ] (ع اِ) نوعی از جامه یا فکندنی و یا پارچه ٔ گستردنی . (منتهی الارب ). جامه و یا فرش که پرز داشته باشد و پشم شتر را بدان تشبیه کنند. (از اقرب الموارد). درنیک . گویند اصل آن عربی نیست ، و از قدیم آنرا بکار برده اند. (از المعرب جوالیقی ). ج ، دَرانِک ، دَرانیک . (ا
دفنوکلغتنامه دهخدادفنوک . [ دَ / دَ ف َ ] (اِ) غاشیه و زین پوش . (برهان ). غاشیه که هنگام سواری چاکران بر دوش افکنده پیشاپیش اسپ خواجه ٔ خود روند، و چون فرودآید آنرا بر روی زین کشند. (آنندراج ) : کون چو دفنوک پاره پاره شده چاکرش
پیرزنوکلغتنامه دهخداپیرزنوک . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. واقع در 63 هزارگزی جنوب درمیان و4 هزارگزی جنوب شوسه ٔ درمیان به درح . دامنه ، گرمسیر، دارای 14 تن
پیرنوکلغتنامه دهخداپیرنوک . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، واقع در 27هزارگزی باختر دشتیاری ، کنار راه مالرو دشتیاری به قصرقند، دارای 5 خانوار. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="lt
خانوکلغتنامه دهخداخانوک . (اِخ ) دهی است از دهستان حتکن بخش زرند شهرستان کرمان . واقع در25 هزارگزی خاوری زرند و 18 هزارگزی شمال راه فرعی زرند - کرمان ، ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر. دارای 874</span