ناز و نیازلغتنامه دهخداناز و نیاز. [ زُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شیوه های عشق و حسن و حرکات و سکناتی که از طرفین سر زند. (آنندراج ) (بهار عجم ). || ناز و نعمت . نعمت و فراوانی : چنین گفت با دختر سرفرازکه ای پروریده به ناز و نیاز.فردوسی .<br
نیازلغتنامه دهخدانیاز. (اِخ ) جمال الدین دهلوی متخلص به نیاز. او راست :سوختم از عشق و خواهد هجر دیگر سوختن همچو انگشت است در بختم مکرر سوختن .(از صبح گلشن ص 570).
نیازلغتنامه دهخدانیاز. (اِخ ) حسین طباطبائی (سید...) متخلص به نیاز از شاعران و نسخ نویسان قرن سیزدهم و از معاصران فتحعلی شاه قاجار و از احفاد میرشاه تقی جوشقانی است . او راست :صبا راکرده در زنجیر از آن رو حلقه ٔ مویت که دیگر سوی مشتاقان نیارد بوی گیسویت .و نیز:شانه کمتر زن که
نیازلغتنامه دهخدانیاز. (اِخ ) دهی است از دهستان به به جیک بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو. در 24هزارگزی شمال شرقی سیه چشمه و 6هزارگزی شمال راه محمدآقا، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 178</span
نیازلغتنامه دهخدانیاز. (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش بندرشاه شهرستان گرگان . در 5 هزارگزی جنوب شرقی بندر شاه ، بر سر راه کردکوی به بندر شاه ، در دشت معتدل هوای مرطوبی واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از چاه و رودخانه ٔ
نیازلغتنامه دهخدانیاز. (اِخ ) دهی است از دهستان ییلاق بخش قروه ٔ شهرستان سنندج ، در 42هزارگزی شمال غربی قروه و3هزارگزی شمال علی آباد لوج و در دشت سردسیری واقع است و 395 تن سکنه دارد. آبش از چ
راز و نیازلغتنامه دهخداراز و نیاز.[ زُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مرکب از راز بمعنی گفتگوی پنهانی و نیاز بمعنی خواهش و تمنا : زاهد چو از نماز تو کاری نمیرودهم مستی شبانه و راز و نیاز من . حافظ.و رجوع به راز و نیاز کردن شود.|| (اِ مرکب
شاه نیازلغتنامه دهخداشاه نیاز. (اِخ ) دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. دارای 58 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کانی نیازلغتنامه دهخداکانی نیاز. (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه ٔفیض اﷲبیگی بخش مرکزی شهرستان سقز. واقع در شش هزارگزی خاور سقز و 3 هزارگزی شمال خاوری شوسه ٔ سقز به میاندوآب . ناحیه ای است کوهستانی ، سردسیر و دارای 200 تن سکنه است
نونیازلغتنامه دهخدانونیاز. [ ن َ / نُو ] (ص مرکب ) کسی که تازه به کاری درآمده باشد. (رشیدی ) (جهانگیری ). شخصی که تازه به عرصه آمده است . (برهان قاطع). نوبه پاآمده . نوکار. (آنندراج ). مبتدی . (جهانگیری ) (رشیدی ) (برهان قاطع). || هرچیزی که تازه به عرصه آمده و
نهفته نیازلغتنامه دهخدانهفته نیاز. [ ن ُ / ن ِ / ن َ هَُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) که فقیر و نیازمند است اما روی سؤال ندارد. بینوای منیعالطبع. صاحب ِ کیسه ٔ خالی و همت عالی : <