نیکوسیریلغتنامه دهخدانیکوسیری . [ سی َ ] (حامص مرکب ) نکوسیرتی . نیک رفتاری . نکوکرداری : میر ابواحمدشهزاده محمد ملکی حق شناسنده و معروف به نیکوسیری . فرخی .اندرین دولت ماننده ٔ تو کیست دگرچه به نیکوسیری و چه به نیکونظری .<p cl
نکوسیرلغتنامه دهخدانکوسیر. [ ن ِ ی َ ] (ص مرکب ) نیکوسیرت . خوش اخلاق . (ناظم الاطباء) : عیدش خجسته بادو همه ساله عید بادایام آن خجسته نهاد نکوسیر. فرخی .از مردمی برون است هرکو نکوسیر نیست .ناصرخسرو.
نیکوسیرلغتنامه دهخدانیکوسیر. [ سی َ ] (ص مرکب ) نیک نهاد. خوش وضع و خوش اخلاق و مؤدب . (ناظم الاطباء). خوش رفتار. نکوسیرت : منت بنده ٔ خوب نیکوسیربه دست آرم این رابه نخاس بر. سعدی .در این بوم حاتم شناسی مگرکه فرخنده روی است و نیک
نیکونظریلغتنامه دهخدانیکونظری . [ ن َ ظَ ] (حامص مرکب ) صائب نظر بودن . نظر صائب داشتن : برترین چیزی شاهان را نیکونظری است هیچ کس نیست ترا یار به نیکونظری . فرخی .اندرین دولت ماننده ٔ تو کیست دگرچه به نیکوسیری و چه به نیکونظری .<br