نیکوپسندلغتنامه دهخدانیکوپسند. [ پ َ س َ ] (ص مرکب ) زیباپسند. خوش سلیقه : گلی که باد بر او برجهد فروریزدچرا دهم دل نیکوپسند خویش بر آن .فرخی .
فروریختنلغتنامه دهخدافروریختن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) چیزی را از بالا به پایین ریختن : یکروز به گرمابه همی آب فروریخت مردی بغلط لج بزدش بر در دهلیز. منجیک ترمذی .بزد تیغ و انداخت از تن سرش فروریخت چون رود خون از برش . <p class