هرینلغتنامه دهخداهرین . [ هَُ رْ ری / هَُ ] (اِ) آواز مهیب راگویند همچو آواز سباع و وحوش . (برهان ) : ز هرین حمله ز هرای تیغشده آب خون در دل تند میغ. نظامی .رجوع به هرا شود.
هرینلغتنامه دهخداهرین . [ هَُ ] (اِخ ) دهی است از بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع در 11هزارگزی شمال باختری مرکز دهستان کوهدشت . ناحیه ای است دامنه و معتدل و دارای 180 تن سکنه است . از آب چشمه مشروب میشود. محصول عمده اش غلات ،
تاریخگذاری پتاسیم ـ آرگونpotassium-argon datingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی روش تاریخگذاری ایزوتوپی برای تعیین قدمت صخره یا معدن با تشعشعات پتاسیم 40
حرنلغتنامه دهخداحرن . [ ح َ ] (ع مص ) ندافی کردن پنبه را. || حرن در بیع؛ زیادت و کم نکردن در آن . (منتهی الارب ).
حرینلغتنامه دهخداحرین . [ ح ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان در 31 هزارگزی خاور دیزگران و چهار هزارگزی جنوب شاهپورآباد. کوهستانی و سردسیر است . 395 تن سکنه ٔ شیعه ، کردی دارد. آب آن از زه آب رو
چهرنلغتنامه دهخداچهرن . [ چ ِ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان . در 48 هزارگزی خاور بافت سر راه مالرو لاله زار به رابر واقع است ، 120 تن سکنه دارد.از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و حبوبات و شغل اها
نعرهلغتنامه دهخدانعره . [ ن َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) فریاد. (ناظم الاطباء). غو. غریو. دهاز. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). شهقه . (یادداشت مؤلف ) : ز بس نعره و ناله ٔ کرنای همی آسمان اندرآمد ز جای . فردوسی
زاجلغتنامه دهخدازاج . (معرب ، اِ) فارسی معرب است و آن را شب یمانی نیز گویند و در ساختن مرکب بکار برند. (لسان العرب ). زاج ، زاک ، معرب است و آن انواع است .(منتهی الارب ). فارسی معرب است . (المعرب جوالیقی ).معرب زاک است که بهندی پهنگری گویند. (غیاث اللغات ). حمداﷲ مستوفی آرد: سبب تولد [ ز
داهرینلغتنامه دهخداداهرین . [ هَِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ داهر. ابدالاَّبدین : لاآتیه دهر الداهرین ؛ نخواهم آمد او را گاهی . (منتهی الارب ).
چهل مهرینلغتنامه دهخداچهل مهرین . [ چ ِ هَِم ِ ] (اِخ ) قلعه ٔ آبادی در سیستان در ساحل رود هیرمند و در طرف جنوب در روی تپه بلندی واقع بوده و نهایت استحکام را داشته است اکنون سکنه ندارد و جزو محال رودبار سیستان محسوب میشود. (مرآت البلدان ج 3044).
شهرینلغتنامه دهخداشهرین . [ ش َ ] (اِخ ) نام یکی از مرزبانان و نجبای ایرانی از دوده ٔ مهران مرزبان بیت درائی بوده است . (از ترجمه ٔ ایران در زمان ساسانیان ص 159). در نامه ٔ اعمال شهیدان اشارات متفرقی راجع به احوال نجبا مذکوراست : بعد از مرگ شهرین که از دودمان
گوهرینلغتنامه دهخداگوهرین . [ گ َ / گُو هََ ] (ص نسبی ) منسوب به گوهر. از گوهر. گوهری : چشمه ٔ صلب پدر چون شد به کاریز رحم زان مبارک چشمه زاد این گوهرین دریای من . خاقانی . || مرصع. آراسته به گوهر <s
ابوشهرینلغتنامه دهخداابوشهرین . [ اَ ؟ ] (اِخ ) نام موضعی بساحل ایمن فرات بجنوب مقیّر در ناحیه ٔ بابل جنوبی و از آنجا تا مقیر با اسب چهار ساعته راه است . و بدانجا آثار شهری قدیم و بعضی برآنند که آن اطلال شهر اریدو است که بتوریة ذکر آن رفته است و برخی آنرا خرابه های شهر باستانی اور دانند. واﷲ اعلم