هشتصدلغتنامه دهخداهشتصد. [ هََ ص َ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) توصیفی عددی ، هشت مرتبه صد. (ناظم الاطباء). صد برابر هشت . ثمانمائة. در حساب جمّل نماینده ٔ آن حرف «ض » است . (یادداشت به خط مؤلف ) : بود سالیان هفتصدهشتصدکه تا اوست محبوس در منظری .<p clas
هشتصدگویش اصفهانی تکیه ای: hašsad طاری: hešsây طامه ای: hašsad طرقی: hešsây کشه ای: hešsây نطنزی: hašsad
هشتصدگویش کرمانشاهکلهری: haysad گورانی: haysad سنجابی: haysad کولیایی: haysad زنگنهای: haysad جلالوندی: haysad زولهای: haysad کاکاوندی: haysad هوزمانوندی: haysad
استیسادلغتنامه دهخدااستیساد. [ اِ ] (ع مص ) شیر شدن . (زوزنی ). مانند شیر شدن . شیری نمودن . || دلیر شدن . (تاج المصادر بیهقی ). دلیری کردن بر. جرأت کردن . || بجای رسیدن نبات . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). دراز شدن و روئیدن و بکمال رسیدن گیاه .
استیصادلغتنامه دهخدااستیصاد. [ اِ ] (ع مص ) حظیره ساختن در کوه . || شوغاه ساختن گوسفند را. (تاج المصادر بیهقی ). شوگاه ساختن گوسفند. (زوزنی ). شبگاه ساختن برای گوسپندان . || آستانه ساختن . (زوزنی ). فناء و عَتَبة و وصید و وصیده و سدّه و درگاه و جناب ساختن .
استشاط غضباًدیکشنری عربی به فارسیخونش به جوش آمد (از خشم) , به خشم آمد , به شدت غضبناك شد , خشمناك گشت
شیزفرهنگ فارسی عمیدآبنوس: ◻︎ ز دیبا و خز هشتصد تخته نیز / همان تختها کرده از چوب شیز (فردوسی: ۶/۷۱).
اشترانلغتنامه دهخدااشتران . [ اُ ت ُ ] (اِخ ) نام کوهی است از لرستان ایران که هزار و هشتصد و شصت ذرع ارتفاع دارد. (فرهنگ نظام ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
ثمانمائةالفلغتنامه دهخداثمانمائةالف . [ ث َ ن ِ م ِ ءَ ت ِ اَ ] (ع عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) هشتصد هزار.