هماویزلغتنامه دهخداهماویز. [ هََ ] (ص مرکب ) هم آویز. هم آورد. هم کوشش . همتا. کفو. (برهان ) : به هرمز نعره ای برزد که مگریزبیا کآمد به میدانت هماویز. نزاری .چنان جنگ بر جنگیان تیز شدکه دست و گریبان هماویز شد.<p class="author
پیاموشلغتنامه دهخداپیاموش . (اِ) نوعی پیاز سفید. اسقیل . بصل . عنصل . (شعوری ). ظاهراً مخفف پیازموش باشد.
حموزلغتنامه دهخداحموز. [ ح َ ] (ع ص ) ضابط و نگاهدارنده بهوش . (منتهی الارب ): انه لحموز لما حمزه ؛ اَی ضابط لماضمه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).