همبستهدیکشنری فارسی به انگلیسیalloy, bound, close-knit, cohesive, conjunctive, correlative, incorporated, nexus, united, unity
همبسته کردندیکشنری فارسی به انگلیسیaffiliate, ally, associate, bonds, conjugate, correlate, federate, integrate, interlock, knit, knot, tie, unitize
روش الکترومغناطیسی گالوانیgalvanic electromagnetic methodواژههای مصوب فرهنگستاننوعی روش اکتشاف الکتریکی که در آن جریان الکتریکی بهوسیلة الکترودهای تماس وارد زمین میشود و میدان مغناطیسی همبسته با جریان تعیین میشود
تحلیل مؤلفههای اصلیprincipal components analysis/ principal component analysis, PCAواژههای مصوب فرهنگستانروشی چندمتغیره برای تحلیل آماری دادههای همبسته، بهطوریکه در آن متغیرهای اولیه به مجموعۀ جدیدی از متغیرهای ناهمبسته، به نام مؤلفههای اصلی، تبدیل میشوند
همبستهدیکشنری فارسی به انگلیسیalloy, bound, close-knit, cohesive, conjunctive, correlative, incorporated, nexus, united, unity