همزبانیلغتنامه دهخداهمزبانی . [ هََ زَ ] (حامص مرکب ) همدردی . زبان یکدیگر را فهمیدن : پس زبان محرمی خود دیگر است همدلی از همزبانی بهتر است . مولوی .همزبانی خویشی و پیوندی است مرد با نامحرمان چون بندی است .مو
اتفاقفرهنگ مترادف و متضاد۱. ائتلاف، اتحاد، وحدت، همآوازی، همدستی، همدلی، همزبانی، همسخنی، یکدلی ۲. پیشامد، تصادف، تصادم، حادثه، رخداد، رویداد، سانحه، سرگذشت، عارضه، واقعه، وقوع ۳. اجماع ۴. تراضی، سازواری، ≠ اختلاف، نفاق
گریه در گلو داشتنلغتنامه دهخداگریه در گلو داشتن . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ دَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از گریه موجود و مهیا داشتن .(آنندراج ). به حال گریه بودن . (رشیدی ) : ز همزبانی گل رنگ نیست بلبل راکه غنچه خندد واو گریه در گلو دارد.<p cl
محرمیلغتنامه دهخدامحرمی . [ م َرَ ] (حامص ) عمل محرم . حالت و چگونگی محرم . محرمیت .محرم بودن . صداقت و راستی . اعتماد برای نهفتن راز. (از ناظم الاطباء). رازداری . سِرنگهداری : زید از سر محرمی و خاصی برده ز میان عمرو عاصی . نظامی (لیلی و مج