همسر گردیدنلغتنامه دهخداهمسرگردیدن . [ هََ س َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) به همسری درآمدن . زناشویی با کسی را پذیرفتن : تا همسر تو نگردد آن ماه از وی نکنم کمند کوتاه .نظامی .
همشیرلغتنامه دهخداهمشیر. [ هََ ] (ص مرکب ) هم شیر. برادر رضاعی . (آنندراج ). دو کودک (دختر یا پسر) که از یک پستان شیر خورند. رضیع. رضیعة.
همسرلغتنامه دهخداهمسر. [ هََ س َ ] (ص مرکب )برابر. عدیل . (آنندراج ). نظیر. همانند : به گوهر سیاوخش را همسر است برادَرْش و زآن تخم و آن گوهر است . فردوسی .که بالاش با چرخ همسر بودتنش خون خورد بار خنجر بود. <p class="author"
امشیرلغتنامه دهخداامشیر. [ اَ ] (اِ) نام ماهی است در تاریخ قبطجدید. (از یادداشت مؤلف ). ماه اکتبر. (تذکره ٔ داودضریر انطاکی ذیل کلمه اسفولوقند ریون ص 46 س آخر).
همسرفرهنگ فارسی عمید۱. زن یا شوهر: ◻︎ همسری یافتم که همسر او / نیست کس در دیار و کشور او (نظامی۴: ۶۶۷).۲. [قدیمی، مجاز] همقد.۳. [قدیمی، مجاز] برابر.۴. [قدیمی، مجاز] برابر در بلندی یا در قدرومرتبه.
همشیرفرهنگ فارسی عمیدکسی که با دیگری از یک پستان شیر خورده باشد؛ دو کودک که یک دایه آنها را شیر داده باشد.
جفت گردیدنلغتنامه دهخداجفت گردیدن . [ ج ُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) همسر گردیدن زن و مرد. زن و شوهر شدن یک زن ومرد. ازدواج . زناشوئی . || نزدیک شدن نر وماده . جفت شدن نرینه و مادینه با هم . مباشرت نر و ماده . || قرین و دمساز گردیدن : گفت پیغمبر هر آن کو سر نهفت زود گردد با
جفت گشتنلغتنامه دهخداجفت گشتن . [ ج ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) جفت گردیدن . پیوستن نرینه و مادینه به یکدیگر : روزی دو آهو را دید که با هم جفت گشتند. (مجمل التواریخ ). || همسر گردیدن زن و مرد. ازدواج . زناشوئی . زن و شوهر شدن . || قرین و دمساز گردیدن . ملازم گشتن <span class="h
همسرلغتنامه دهخداهمسر. [ هََ س َ ] (ص مرکب )برابر. عدیل . (آنندراج ). نظیر. همانند : به گوهر سیاوخش را همسر است برادَرْش و زآن تخم و آن گوهر است . فردوسی .که بالاش با چرخ همسر بودتنش خون خورد بار خنجر بود. <p class="author"
همسرلغتنامه دهخداهمسر. [ هََ س َ ] (ص مرکب )برابر. عدیل . (آنندراج ). نظیر. همانند : به گوهر سیاوخش را همسر است برادَرْش و زآن تخم و آن گوهر است . فردوسی .که بالاش با چرخ همسر بودتنش خون خورد بار خنجر بود. <p class="author"
همسرفرهنگ فارسی عمید۱. زن یا شوهر: ◻︎ همسری یافتم که همسر او / نیست کس در دیار و کشور او (نظامی۴: ۶۶۷).۲. [قدیمی، مجاز] همقد.۳. [قدیمی، مجاز] برابر.۴. [قدیمی، مجاز] برابر در بلندی یا در قدرومرتبه.
سر و همسرلغتنامه دهخداسر و همسر. [ س َ رُ هََ س َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) مردمان . خودی و بیگانه . دوست و دشمن .
ناهمسرلغتنامه دهخداناهمسر. [ هََ س َ ] (ص مرکب ) ناهمتا. ناهمال . که هم پایه و هم قدر و همسان تو نیست . که کفو تو نیست : چو در گیتی ترا همسر ندانم به ناهمسرت دادن کی توانم .شمسی (یوسف و زلیخا).
همسرلغتنامه دهخداهمسر. [ هََ س َ ] (ص مرکب )برابر. عدیل . (آنندراج ). نظیر. همانند : به گوهر سیاوخش را همسر است برادَرْش و زآن تخم و آن گوهر است . فردوسی .که بالاش با چرخ همسر بودتنش خون خورد بار خنجر بود. <p class="author"
همسرفرهنگ فارسی عمید۱. زن یا شوهر: ◻︎ همسری یافتم که همسر او / نیست کس در دیار و کشور او (نظامی۴: ۶۶۷).۲. [قدیمی، مجاز] همقد.۳. [قدیمی، مجاز] برابر.۴. [قدیمی، مجاز] برابر در بلندی یا در قدرومرتبه.
تجاوز به همسرmarital rape, spousal rape, wife rapeواژههای مصوب فرهنگستانهرگونه کنش جنسی توسط همسر فرد بدون رضایت او