هم وثاقیلغتنامه دهخداهم وثاقی . [ هََوُ ] (حامص مرکب ) هم خانه بودن . مجاورت : مسیحای مجرد را برازدکه با خورشید سازد هم وثاقی .حافظ.
اهم آکوستیکیacoustic ohmواژههای مصوب فرهنگستانیکای اندازهگیری مقاومت ظاهری آکوستیکی براساس قانون اهم
m- تاباm-resilientواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تابع بولی که، حتی درصورت ثابت نگاه داشتنm متغیر ورودی آن، ویژگی توازن آن حفظ شود
سحابی گامGum Nebulaواژههای مصوب فرهنگستانسحابی دایرهشکل و وسیعی در صورتهای فلکی بادبان و کشتیدُم که کالین استنلیگام کشف کرده است
پوشش مؤثرeffective masking, EMواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن گوش مورد نظر بهطور همزمان در معرض نوفۀ پوششی و نشانک قرار میگیرد و نوفۀ پوششی برای پوشاندن نشانک کافی است
آمیزۀ چسبانcushion gum, curing gum, bonding gum, gum stockواژههای مصوب فرهنگستانآمیزهای لاستیکی و نرم و چسبناک برای تعمیر موضعی تایر ازطریق روکشکاری یا چسباندن رویۀ تایر به زیرساخت
وثاقیلغتنامه دهخداوثاقی . [ وُ ] (ص نسبی )منسوب به وثاق . غلامی که با غلامان دیگر در حجره هایی متصل به سرای سلطنتی منزل داشت و آنان را وثاقیان مینامیدند. (فرهنگ فارسی معین ) : غلامان وثاقی را جدا به کوشک کهن محمودی فرودآوردند. (تاریخ بیهقی ). و به در حاجب سرای با سلاحدا
مرغدانلغتنامه دهخدامرغدان . [م ُ ] (اِ مرکب ) مرغدانی . آشیانه ٔ مرغان . جای مرغ . خانه ای که برای نگاهداری مرغ کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || کنایه از خانه یا وثاقی کوچک و بد. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مرغدانی شود.
هم وثاقلغتنامه دهخداهم وثاق . [ هََ وُ ] (ص مرکب ) هم اتاق . هم حجره : دوستی ، هم وثاقی ازآن ِ وی که بر او عاشق بودی به آهنگ وی بنزد وی آمد. (تاریخ بیهقی ).مهدی امت تویی زآنکه به معنی توراعزت دین هم وثاق عصمت حق یار غار. خاقانی .ای مع
گال زدنلغتنامه دهخداگال زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) فریاد زدن . آواز برآوردن : جوانی چو گال عراقی زندبه پیری دلم هم وثاقی زند. مولانا ملک قمی (از جهانگیری ).همچو پروانه به گرد تو پر و بال زنم هر سحرگه به سر کوت رسم گال زنم .<p
خلوتگاهلغتنامه دهخداخلوتگاه . [ خ َل ْ وَ] (اِ مرکب ) محل انزوا. (ناظم الاطباء) : یک شبی مجنون بخلوتگاه نازبا خدای خویشتن می کرد راز. (منسوب به مولوی ).ز خلوتگاه ربانی وثاقی در سرای دل . سعدی . || شبستان
هملغتنامه دهخداهم . [ هََ م م ] (ع اِ) اندوه .ج ، هموم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یکی از اعراض شش گانه ٔ نفسانیه . (یادداشت مؤلف ) : برداشته خزینه و انباشته به زرصندوقهای پیل ، و نه در دل هم و نه غم . فرخی .زآرزوها که د
هملغتنامه دهخداهم . [ هَِ م م ] (ع ص ) پیر فانی . ج ، اهمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نازک و نحیف ، و در این معنی مشتق از «همته النار» است ، یعنی آتش ذوبش کرد. || قدح هم ؛ قدح شکسته . (از اقرب الموارد).
همفرهنگ فارسی عمید۱. یکدیگر.۲. (پیشوند) همکاری؛ مشارکت (در ترکیب با کلمۀ دیگر): همسایه، همنشین، همخواب، همکار، همراه، همدست، هماورد، همدم، همزاد، همسر، همگروه، همنفس، همسفر، همدرس، همعنان، همصورت، همسیرت.۳. (قید) هردو؛ همه: هم این، هم آن.۴. (قید) نیز: او هم آمد.⟨ به هم: با هم؛ همرا
داهملغتنامه دهخداداهم . [ هَِ ] (اِ) تاج پادشاهان را گویند و آنرا دیهیم نیز خوانند. (برهان ). دیهیم .افسر. تاج . افسر گوهر و درآگین پادشاهان . || تخت شاهی . || چتر پادشاهی . (برهان ).
دراهملغتنامه دهخدادراهم . [ دَ هَِ ] (ع اِ) ج ِ دِرهَم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). درمها. سکه های نقره . دراهیم : و شروه بثمن بخس دراهم معدودة و کانوا فیه من الزاهدین . (قرآن 20/12). و او را به بهایی اندک ، به چند درهم شمرده شده فر
درهم برهملغتنامه دهخدادرهم برهم . [ دَ هََ ب َ هََ ] (ص مرکب ) درهم و برهم . پریشان و بی نظام . (آنندراج ). در هرج و مرج افتاده و پریشان شده . (ناظم الاطباء). آشفته . مشوش . شلوغ پلوغ . ریخته پاشیده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || ویران و خراب . (ناظم الاطباء).
درهم و برهملغتنامه دهخدادرهم و برهم . [ دَ هََ م ُ ب َ هََ ] (ص مرکب ، از اتباع ) درهم برهم . شوریده . آشفته . قاطی پاطی . شلوغ پلوغ . (یادداشت مرحوم دهخدا).- خوابهای درهم و برهم ؛ اضغاث احلام . خوابهای پریشان . (یادداشت مرحوم دهخدا).|| پیچیده . بغرنج .