وثاقیلغتنامه دهخداوثاقی . [ وُ ] (ص نسبی )منسوب به وثاق . غلامی که با غلامان دیگر در حجره هایی متصل به سرای سلطنتی منزل داشت و آنان را وثاقیان مینامیدند. (فرهنگ فارسی معین ) : غلامان وثاقی را جدا به کوشک کهن محمودی فرودآوردند. (تاریخ بیهقی ). و به در حاجب سرای با سلاحدا
هم وثاقیلغتنامه دهخداهم وثاقی . [ هََوُ ] (حامص مرکب ) هم خانه بودن . مجاورت : مسیحای مجرد را برازدکه با خورشید سازد هم وثاقی .حافظ.
وتکژلغتنامه دهخداوتکژ. [ وَ ک َ ] (اِ) دانه و تخم انگور. (برهان ) (آنندراج ). خسته ٔ انگور. (ناظم الاطباء).
وثقیلغتنامه دهخداوثقی . [ وُ قا ] (ع ن تف ) مؤنث اوثق . محکم و استوار. (منتهی الارب ). بسیاراستوار و محکم . (ناظم الاطباء). رجوع به اوثق شود.- عروةالوثقی ؛ عروه ٔ وثقی . ریسمان محکم و استوار : فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باﷲ فقداستمسک بالعرو
هم وثاقیلغتنامه دهخداهم وثاقی . [ هََوُ ] (حامص مرکب ) هم خانه بودن . مجاورت : مسیحای مجرد را برازدکه با خورشید سازد هم وثاقی .حافظ.
مرغدانلغتنامه دهخدامرغدان . [م ُ ] (اِ مرکب ) مرغدانی . آشیانه ٔ مرغان . جای مرغ . خانه ای که برای نگاهداری مرغ کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || کنایه از خانه یا وثاقی کوچک و بد. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مرغدانی شود.
هم وثاقلغتنامه دهخداهم وثاق . [ هََ وُ ] (ص مرکب ) هم اتاق . هم حجره : دوستی ، هم وثاقی ازآن ِ وی که بر او عاشق بودی به آهنگ وی بنزد وی آمد. (تاریخ بیهقی ).مهدی امت تویی زآنکه به معنی توراعزت دین هم وثاق عصمت حق یار غار. خاقانی .ای مع
گال زدنلغتنامه دهخداگال زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) فریاد زدن . آواز برآوردن : جوانی چو گال عراقی زندبه پیری دلم هم وثاقی زند. مولانا ملک قمی (از جهانگیری ).همچو پروانه به گرد تو پر و بال زنم هر سحرگه به سر کوت رسم گال زنم .<p
خلوتگاهلغتنامه دهخداخلوتگاه . [ خ َل ْ وَ] (اِ مرکب ) محل انزوا. (ناظم الاطباء) : یک شبی مجنون بخلوتگاه نازبا خدای خویشتن می کرد راز. (منسوب به مولوی ).ز خلوتگاه ربانی وثاقی در سرای دل . سعدی . || شبستان
میهمان خانهلغتنامه دهخدامیهمان خانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مهمانخانه . مهمانسرا. مهمانسرای . میهمانسرا. میهمانسرای . مسافرخانه . مضیف . (یادداشت مؤلف ) : یکی میهمان خانه برخاسته ست تو مهمان جهان خوان آراسته ست . <p class="aut
هم وثاقیلغتنامه دهخداهم وثاقی . [ هََوُ ] (حامص مرکب ) هم خانه بودن . مجاورت : مسیحای مجرد را برازدکه با خورشید سازد هم وثاقی .حافظ.