مخروط ایمهوفImhoff coneواژههای مصوب فرهنگستانظرف مخروطی شفاف و مدرجی با ظرفیت یک لیتر که از آن برای تعیین حجم مواد تهنشینپذیر در آب استفاده میشود
پرتوِ گاماgamma rayواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تابش الکترومغناطیسی پرانرژی و پرنفوذ که معمولاً در واپاشی پرتوزا گسیل میشود
همچولغتنامه دهخداهمچو. [ هََ چ ُ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) افاده ٔ معنی تشبیه کند. (آنندراج ). چون . مانند : جز به مادندر نماند این جهان کینه جوی با پسندر کینه دارد همچو با دختندرا. رودکی .ایستاده میان گرمابه همچو آسغده در میان تنو
چوناهلغتنامه دهخداچوناه . (ق تشبیه ) به معنی همچنین و همچو آن باشد (برهان ). ظاهراً با «چونین » خلط و تصحیف شده . (دکتر معین حواشی برهان ). به معنی همچنین و همچو این باشد. (آنندراج ). همچو این . بدین طریق . مثل این و بنابر این . (ناظم الاطباء).
واریلغتنامه دهخداواری . (پسوند) همچو باشد چنانکه گویند گل واری یعنی همچو گل و نبات واری یعنی همچو نبات ، لیکن بدون ترکیب گفته نمیشود. (برهان ). وارینه . (برهان ) (آنندراج ). مانا. (ناظم الاطباء). و رجوع به وار شود.