وثوق الدولهلغتنامه دهخداوثوق الدوله . [ وُ قُدْ دَ / دُو ل َ / ل ِ ] (اِخ ) حسن یا میرزاحسن خان ، فرزند میرزا ابراهیم معتمدالسلطنه ، از رجال معروف و سیاستمدار مشهور ایران و نیز از زمره ٔ شعرا و منشیان عصر خویش به شمار می رود. تولد ا
وثوقلغتنامه دهخداوثوق . [ وُ ] (ع اِمص ) ثقة. (المنجد). اعتماد. (ناظم الاطباء) (غیاث ) : به وثوق حصانت قلاع و مناعت بقاع خویش جواب ابوعلی بازدادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 338).چون به وثوق ازدگران گوی بردشاه خزین
حسن وثوق الدولهلغتنامه دهخداحسن وثوق الدوله . [ ح َ س َ ن ِ وُ قُدْ دَ / دُو ل َ ] (اِخ ) رجوع به وثوق شود.
متطببلغتنامه دهخدامتطبب . [ م ُ ت َ طَب ْ ب ِ ] (ع ص ) علم طب خواننده و برکاردارنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). علم طب خواننده و بکار برنده ٔ علم طب . (ناظم الاطباء). پزشک . (مهذب الاسماء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : راجعوا حارث بن کلدة فانه رجل
محتشم السلطنةلغتنامه دهخدامحتشم السلطنة. [ م ُ ت َ ش َ مُس ْ س َ طَ ن َ ] (اِخ ) حاج میرزا حسن اسفندیاری فرزند میرزا محمد رئیس ملقب به صدیق الملک (متولد 1283 هَ . ق . وفات ششم اسفند 1323 هَ ش . / <spa
منشی زادهلغتنامه دهخدامنشی زاده . [ م ُ دَ / دِ ] (اِخ ) ابراهیم خان . (1296-1336 هَ . ق .) وی در ایروان تولد یافت و در سال 1307 هَ . ق . همراه پدر به ایران مهاجر
احمدشاه قاجارلغتنامه دهخدااحمدشاه قاجار. [ اَ م َ هَِ ] (اِخ ) پسر محمدعلی شاه قاجار و ملکه ٔ جهان دختر نایب السلطنه کامران میرزا پسر ناصرالدین شاه است . او آخرین پادشاه سلسله ٔ قاجاریه بود. مولد 27 شعبان 1314 هَ . ق . به تبریز. او در
قوام السلطنةلغتنامه دهخداقوام السلطنة. [ ق َمُس ْ س َ طَ ن َ ] (اِخ ) احمد قوام فرزند مرحوم میرزاابراهیم معتمدالسلطنة. از رجال بزرگ سیاسی ایران و برادر کهتر حسن وثوق (وثوق الدوله ) است . سال تولد وی 1252 هَ . ش . است و در روز 31 تیر
وثوقلغتنامه دهخداوثوق . [ وُ ] (ع اِمص ) ثقة. (المنجد). اعتماد. (ناظم الاطباء) (غیاث ) : به وثوق حصانت قلاع و مناعت بقاع خویش جواب ابوعلی بازدادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 338).چون به وثوق ازدگران گوی بردشاه خزین
وثوقلغتنامه دهخداوثوق . [ وُ ] (ع اِمص ) ثقة. (المنجد). اعتماد. (ناظم الاطباء) (غیاث ) : به وثوق حصانت قلاع و مناعت بقاع خویش جواب ابوعلی بازدادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 338).چون به وثوق ازدگران گوی بردشاه خزین
موثوقلغتنامه دهخداموثوق . [ م َ ] (ع ص ) مستحکم و استوار و ثابت و دارای اعتماد و اعتمادکرده شده . (ناظم الاطباء). استوار. (آنندراج ).- موثوق ٌ به ؛ اعتمادکرده شده به آن . آنکه یا آنچه بدو اعتماد شده است . ثقه شمرده شده : مرجوع الیه در مهمات