وحدتیلغتنامه دهخداوحدتی . [ وَ دَ ] (اِخ ) شاعری است که نظم او خالی از حال نیست . این مطلع از اوست :گشته ام بی حال از آن خالی که بر رخسار اوست آفرین بر صانعی کاین نقطه ٔ پرگار اوست .(مجالس النفایس ص 76 و <span class="hl" dir="ltr"
وحدتلغتنامه دهخداوحدت . [ وَ دَ ] (ع مص ) یگانه شدن . (غیاث اللغات ). || (اِمص ) یکتایی . یگانگی . انفراد. (ناظم الاطباء). تنهایی . (ناظم الاطباء) (غیاث ) : مرا آیینه ٔ وحدت نماید صورت عنقامرا پروانه ٔ عزلت دهد ملک سلیمانی . خاقانی .<b
وحدتلغتنامه دهخداوحدت . [ وَدَ ] (اِخ ) طهماسب قلی خان ، از شاعران و از مردم کرمانشاه و از سران ایل کلهر بود و مدت سی سال در تهران به سر برد و به سال 1311 هَ . ق . در هفتادسالگی در تهران درگذشت . غزلهای عرفانی دارد و این غزل ازوست :از یک خروش یارب شب زنده
واحد بالعرضلغتنامه دهخداواحد بالعرض . [ ح ِ دِ بِل ْ ع َ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بدو امر که از جهت مقارنه با امری دیگر (شی ٔ ثالث ) وحدتی پیدا کرده باشند واحد بالعرض میگویند مانند گچ وبرف که از لحاظ رنگ یعنی سفید واحدند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سجادی ). و رجوع به واحد عرضی شود.
قطوعلغتنامه دهخداقطوع . [ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قِطْع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قِطع شود. || (اصطلاح هندسه ) مجموع نقاط حقیقی یا موهومی صفحه ای که مختصاتشان نسبت به دو محور واقع در همان صفحه در معادله ٔ درجه ٔ دوم + 2Dx+ <span c
وحدتلغتنامه دهخداوحدت . [ وَ دَ ] (ع مص ) یگانه شدن . (غیاث اللغات ). || (اِمص ) یکتایی . یگانگی . انفراد. (ناظم الاطباء). تنهایی . (ناظم الاطباء) (غیاث ) : مرا آیینه ٔ وحدت نماید صورت عنقامرا پروانه ٔ عزلت دهد ملک سلیمانی . خاقانی .<b
شاذلیهلغتنامه دهخداشاذلیه . [ ذِ لی ی َ ] (اِخ ) (در افریقا بضم ذال تلفظ میشود) و آن نام فرقه ای از صوفیه است . پیشوای این فرقه ابوالحسن علی بن عبداﷲ الشاذلی ملقب به تاج الدین و تقی الدین است . در برخی از ادعیه ٔ منسوب به وی مراحل سلوک مرید مشروحاً بیان شده است . مصنف در این آثار به تلقین اصول
کمندلغتنامه دهخداکمند. [ ک َ م َ ] (اِ) ریسمانی باشد که در وقت جنگ در گردن خصم انداخته به خود کشند و گاهی شخصی یا چیزی را از جای بلند نیز بر آن انداخته به خود می کشند. (آنندراج ) . دام و طنابی که در جنگ بر گردن دشمن انداخته به جانب خود کشند. (ناظم الاطباء). پهلوی : کَمَند، کردی : کَمَن (طناب