ودبلغتنامه دهخداودب . [ وَ ] (ع اِ) بدحال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بدحالی . (ناظم الاطباء). بدی حالت . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بدی حال . (اقرب الموارد).
گودابلغتنامه دهخداگوداب . (اِ) بر وزن و معنی دوشاب است . (برهان ) : نتوان ساخت از کدو گوداب نه ز ریکاسه جامه ٔ سنجاب . عنصری .نگر که چون بود احوال عیش آن بدبخت که شهد فایق آن شد ز راوقی گوداب . شمس فخری (رش
گوذابلغتنامه دهخداگوذاب . (اِ مرکب ) گوذاب بط و مرغ آبی و پیه و جگر او به از گوشت او باشد و پیه او سخت لطیف باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به گوداب شود.
وذابلغتنامه دهخداوذاب . [ وِ ] (ع اِ) شکنبه ها و روده ها، واحد ندارد. || دسته های راویه و گوشه های آن . || روده هایی که در آنهاشیر میریزند تا فوراً منجمد گردد. (ناظم الاطباء).
بدحاللغتنامه دهخدابدحال . [ ب َ ] (ص مرکب ) بدروز و بدبخت . مقابل خوشحال . (آنندراج ). بدحالت . (ناظم الاطباء). دَقَع. وَدْب . مُسْتَوبِد. (منتهی الارب ). ممتحن . (لغت ابوالفضل بیهقی ). که حالش بد است . سَی َّءالحال . که مرضی سنگین و نزدیک به مرگ دارد. (یادداشت مؤلف ) :</span
مودبدیکشنری فارسی به انگلیسیcivil, courteous, decorous, deferential, suave, mannerly, nice, polite, respectable, respectful, reverent, urbane, well-behaved, well-mannered