ورجستنلغتنامه دهخداورجستن . [ وَ ج َ ت َ ] (مص مرکب ) برجستن . جستن به سوی بالا. در مقابل فروجستن .- امثال :تا توانی ورجه چون نتوانستی فروجه .
ورجستنلغتنامه دهخداورجستن . [ وَ ج َ ت َ ] (مص مرکب ) برجستن . جستن به سوی بالا. در مقابل فروجستن .- امثال :تا توانی ورجه چون نتوانستی فروجه .
دورجستنلغتنامه دهخدادورجستن . [ ج َ ت َ ] (مص مرکب ) دورجه کردن . دور جهیدن . دورخیز کردن . عقب رفتن و سپس دویدن برای جستن از نهر یا گودال یا فاصلی دیگر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دورخیز کردن شود.
ورجستنلغتنامه دهخداورجستن . [ وَ ج َ ت َ ] (مص مرکب ) برجستن . جستن به سوی بالا. در مقابل فروجستن .- امثال :تا توانی ورجه چون نتوانستی فروجه .