ورملغتنامه دهخداورم . [ وَ رَ ] (ع اِ) آماس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و آن در اصطلاح پزشکان عبارت است از ماده ای که در اندرون جرم عضو تولید و سبب افزایش حجم عضو به شکلی خارج ازحد طبیعی شود. (کشاف اصطلاحات الفنون ) (بحر الجواهر). برآمدگی انساج نرم و یا استخوانی بدن خو
اکلیل الملکفرهنگ فارسی عمیدگیاهی با برگهای بیضیشکل و گلهای خوشهای زرد که دمکردۀ آن در مداوای اسهال خونی، ورم معده، و نزلۀ برونشها نافع است؛ شاهافسر؛ گیاه قیصر؛ بسدک؛ ناخنک؛ شبدر زرد؛ یونجۀ زرد.
راستهلغتنامه دهخداراسته . [ ت َ / ت ِ ] (ص نسبی ) (از: راست و«هَ» نسبت ) بمعنی آنکه همه ٔ کارها را به دست راست کند، ضد چپه . (آنندراج ) (انجمن آرا) (از شعوری ). آنکه کارها را بدست راست کند. (برهان ) (از ناظم الاطباء).کسی که همه ٔ کارها بدست راست کند، مقابل چپه
ورملغتنامه دهخداورم . [ وَ رَ ] (ع اِ) آماس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و آن در اصطلاح پزشکان عبارت است از ماده ای که در اندرون جرم عضو تولید و سبب افزایش حجم عضو به شکلی خارج ازحد طبیعی شود. (کشاف اصطلاحات الفنون ) (بحر الجواهر). برآمدگی انساج نرم و یا استخوانی بدن خو
دورملغتنامه دهخدادورم . [ دَ رَ ] (ع ص ، اِ) زن نوجوان کوتاه بالای بدرفتار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)
خورملغتنامه دهخداخورم . [ خ َ رَ ] (ع اِ) صخره با درزها. (منتهی الارب ) (از تاج العروس )(از لسان العرب ). سنگ بزرگ پرشکاف . (ناظم الاطباء).
شورملغتنامه دهخداشورم . [ رَ ] (اِ) کوه . جبل . (ناظم الاطباء) (از برهان ). کوه باشد... و اعراب آن یقین نیست . (انجمن آرا) : چو برداری میان شورم آوازمر آواز تو را پاسخ دهد باز. (ویس و رامین ).دل ویسه بسی سختر ز شورم ز خوی بد هم