وزعلغتنامه دهخداوزع . [ وَ ] (ع مص ) بازداشتن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || اول و آخر لشکر را فراهم آوردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). فراهم آوردن اول و آخر لشکر را و نگاه داشتن ا
وزعدیکشنری عربی به فارسیسهم دادن , بخشنامه کردن , بدورمحور گشتن , منتشر شدن , توزيع کردن , معاف کردن , بخشيدن , باطل کردن , پخش کردن , تقسيم کردن , تعميم دادن
نظریۀ وجوه دستمزدwage fund theoryواژههای مصوب فرهنگستاننظریۀ کلاسیک تقاضا برای نیروی کار که براساس آن همواره مقدار ثابتی از وجوه مالی به پرداخت دستمزدها تخصیص مییابد و اگر در جایی افزایش مشاهده شود به معنای کاهش در جای دیگر است
سههشتوجهی چهارگوشهای، سههشتوجهی چهارگوشtetragonal trisoctahedronواژههای مصوب فرهنگستان← ذوزنقهوجهی
سههشتوجهی سهگوشهای، سههشت وجهی سهگوشtrigonal trisoctahedronواژههای مصوب فرهنگستان← سههشتوجهی
پوزهلغتنامه دهخداپوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) پیرامون و گرداگرد دهان . پوز. فرطوسه . فرطیسه . بتفوز. مجموع دهان و فکین حیوان . فوز. زفر. بدفوز. فریش . فش . فرنج . فوزه . تانول . (لغت نامه ٔ اسدی ) . کلفت . || دهان بند. فنطیسة. فطیسة. || تنه ٔ درخت . (برهان ). پوز.
پوزهلغتنامه دهخداپوزه . [ زِ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان ثلاث بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 48 هزارگزی جنوب خاور کنگان . کنار راه اتومبیل رو کنگان به لنگه . دارای 50 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" d
وزعةلغتنامه دهخداوزعة. [ وَ زَ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ وازع . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). به معنی سرهنگ و سالارلشکر و مهتمم امورات آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
وزعةلغتنامه دهخداوزعة. [ وَ زَ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ وازع . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). به معنی سرهنگ و سالارلشکر و مهتمم امورات آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
خوزعلغتنامه دهخداخوزع . [ خ َ زَ ] (ع اِ) پیر زال . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
متوزعلغتنامه دهخدامتوزع . [ م ُ ت َ وَزْ زِ ] (ع ص ) پراکنده و پریشان . (غیاث ) (آنندراج ) : خاطر عاطر پادشاه از آن هاجم ناگاه و ناجم نااندیشیده متشوش و متوزع شد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 38). || تقسیم کننده و مقسم . (ناظم الاطباء) (
قوزعلغتنامه دهخداقوزع . [ ق َ زَ ] (ع ص ، اِ) گردن بند لازم که پیوسته باشد . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: قلدتم قَلائِدَ قوازع ؛ ای طوقتم اطواقاً لاتفارقکم ابداً. (منتهی الارب ). || خزی و عار. (اقرب الموارد از تاج العروس ).
موزعلغتنامه دهخداموزع . [ م ُ وَزْ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از توزیع. پخش کننده و پراکنده نماینده . (ناظم الاطباء). پراکنده کننده . ج ، موزعین . (یادداشت مؤلف ). || مأمور پست و تلگراف و تلفن یا مجلات و روزنامه ها که نامه ها و محمولات پستی و تلگرافها و روزنامه ها و مجله ها را به صاحبانشان می رس
مستوزعلغتنامه دهخدامستوزع . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص ) الهام خواهنده از خدای تعالی شکر نعمت را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیزاع شود.