وزیدنلغتنامه دهخداوزیدن . [ وَ دَ ] (مص ) هبوب . دمیدن . (آنندراج ). رفتن باد از جایی به جایی . جنبیدن باد. (ناظم الاطباء). آمدن باد. جهش . جستن : زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزیدباد به گل بروزید گل به گل اندر غژید. کسایی .آنک را
پوزیدنلغتنامه دهخداپوزیدن . [ دَ ](مص ) عذر آوردن و معذرت خواستن . (برهان ). || ستردن ؟ بردن ؟ تهی کردن ؟ مطلق راندن : چه باید این خرد کت داد یزدان چو دردت را نخواهد بود درمان نه پوزد جانت را از درد و آزارنه شوید دلت را از داغ و تیمار. <p class="autho
گوزیدنلغتنامه دهخداگوزیدن . [ دَ ] (مص ) باد باصدا از راه پایین بیرون کردن . (ناظم الاطباء). تیز دادن . (آنندراج ). تیزیدن .
ویزیدنلغتنامه دهخداویزیدن . [ دَ ] (مص ) بیختن . بیزیدن : بیامیزد و بکوبد و بویزد. (از هدایة المتعلمین ).
یوزیدنلغتنامه دهخدایوزیدن . [دَ ] (مص ) جستن و جهیدن و برجستن . (ناظم الاطباء). || طلب نمودن و جُستن . (آنندراج ). جستجو کردن . تفحص کردن . طلب کردن . جُستن . طلبیدن ، چنانکه گویند: راه یوز و صیدیوز و رزم یوز، و امثال آن . (یادداشت مؤلف ). || نیک پاک کردن چاه آب . (ناظم الاطباء). || غلطیدن به
وزیدنگاهلغتنامه دهخداوزیدنگاه . [ وَ دَ ] (اِ مرکب ) محل وزیدن . مهب . جای وزیدن باد و هوا. (ناظم الاطباء).
باد وزیدنلغتنامه دهخداباد وزیدن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) برخاستن باد. جریان یافتن هوا. رجوع به باد شود.
وزشلغتنامه دهخداوزش . [ وَ زِ ] (اِمص ) اسم مصدر از وزیدن . وزیدگی باد و این حاصل مصدر وزیدن است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). وزیدن و جریان باد. (ناظم الاطباء).
وزیدنگاهلغتنامه دهخداوزیدنگاه . [ وَ دَ ] (اِ مرکب ) محل وزیدن . مهب . جای وزیدن باد و هوا. (ناظم الاطباء).
درسپوزیدنلغتنامه دهخدادرسپوزیدن . [ دَ س ِ / س ُ / س َ دَ ] (مص مرکب ) سپوزیدن . درسپوختن . سپوختن . رجوع به درسپوختن شود.
دوزیدنلغتنامه دهخدادوزیدن . [ زی دَ ] (مص ) دوختن . (آنندراج ). به معنی دوختن استعمال می گردد ولی چندان معمول نیست . (ناظم الاطباء): صرب ؛ بریدن چیزی را و دوزیدن . (منتهی الارب ). رجوع به دوختن شود.
پوزیدنلغتنامه دهخداپوزیدن . [ دَ ](مص ) عذر آوردن و معذرت خواستن . (برهان ). || ستردن ؟ بردن ؟ تهی کردن ؟ مطلق راندن : چه باید این خرد کت داد یزدان چو دردت را نخواهد بود درمان نه پوزد جانت را از درد و آزارنه شوید دلت را از داغ و تیمار. <p class="autho
خوزیدنلغتنامه دهخداخوزیدن . [ دَ ] (مص ) طلبیدن . خواندن . || بمهمانی و عروسی طلبیدن و دعوت کردن . (ناظم الاطباء).
جوزیدنلغتنامه دهخداجوزیدن . [ ج َ / جُو دَ ] (مص ) غصه خوردن و غمناک و اندوهگین گردیدن . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به جوزاک شود.