وسنگلغتنامه دهخداوسنگ . [ وَ س َ ] (اِ) لیمودارو باشد، و آن گیاهی است کوهی که از درزهای سنگ رویدو گل آن بوی لیمو میکند، و معرب آن وسنج است ، و طبیعت آن گرم و خشک . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مصحف وشیگ . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به وشیگ شود.
جریان اقیانوسیocean currentواژههای مصوب فرهنگستانحرکت آب اقیانوسها به شکل یک چرخۀ منظم طبیعی یا بهصورت جریانی پیوسته در امتداد مسیری معین
وسنجلغتنامه دهخداوسنج . [ وَ س َ ] (معرب ، اِ) مأخوذ از وسنگ فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). رجوع به وسنگ شود.
وسیخلغتنامه دهخداوسیخ . [ وَ ] (اِ) نباتی است کوهی در سنگ روید و در بهار بوی لیمو دهد، و آن را به شیراز لیمودارو گویند. طبیعت آن گرم و خشک بود. خازگِن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به وشیج و وشیگ و وسنگ شود.
نقشدیکشنری عربی به فارسیبرجسته کاري درجواهر وسنگ هاي قيمتي , رنگ هاي مابين قرمز مايل به ابي يا قرمزمايل به زرد , جواهر تراشي کردن , قلم زني , نوشته , کتيبه , ثبت , نقش , نوشته خطي
جوسنگلغتنامه دهخداجوسنگ . [ ج َ / جُو س َ ] (اِ مرکب ) (از: جو، شعیر + سنگ ، وزن ) یک قسمت از هفتادودو قسمت مثقال بوده است . (مقدمه ٔ ابن خلدون ). جو مقدار و همچند جو در کوچکی و وزن . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) : به قسطاسی بسنجم را
روسنگلغتنامه دهخداروسنگ . [ س َ ] (اِخ ) دهی از بخش بجستان شهرستان گناباد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و ارزن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
گلوسنگلغتنامه دهخداگلوسنگ . [ گ َ س َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 69000گزی جنوب خاوری مسکون و 5000گزی جنوب راه مالرو مسکون به کروک . دارای 4 تن سکن
کلوسنگلغتنامه دهخداکلوسنگ . [ ک َ س َ ] (اِخ )دهی از دهستان کلیبر است که در بخش اهر واقع است و 167 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کچوسنگلغتنامه دهخداکچوسنگ . [ ک َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا شهرستان اردستان . کوهستانی و معتدل . سکنه 575 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).