بازتاب عُقزنیgag reflexواژههای مصوب فرهنگستانواکنش غیرارادی نوزاد هنگامی که یک شیء سفت به بخش پسین دهان او برخورد میکند
پژواک قلابشکلhook echoواژههای مصوب فرهنگستانپژواکی به شکل چنگک بر روی صفحۀ رادار که از بازتابندگی زیاد امواج در طی کشیده شدن بارش به درون مارپیچ میانچرخند به وجود میآید
وق وقلغتنامه دهخداوق وق . [ وَ وَ ] (اِ صوت ) وغ وغ . آواز سگ . عوعو. (یادداشت مرحوم دهخدا).- وق وق کردن ؛ عوعوکردن سگ . وغ وغ کردن .
وغ وغ صاحبلغتنامه دهخداوغ وغ صاحب . [ وَ وَ ح ِ/ ح َ ] (اِ مرکب ) بازیچه یعنی آلت بازیی است کودکان را که آوازی چون آواز مرغابی از آن برآید. (یادداشت مرحوم دهخدا). وغ وغ صاحاب (در تداول عامه )، آلتی مرکب از دو مقوای مدور که شکل استوانه ٔ آن دو را با کاغذ به هم وصل ک
وغ وغ ساحابفرهنگ فارسی معین(وَ. وَ) (اِ.) = وغ وغ صاهاب : نوعی اسباب بازی ساخته شده از یک استوانة کاغذی که دو قاعدة آن را با مقوایی گِرد می بستند و درون آن مهره هایی قرار می دادند سپس با نزدیک کردن دو قاعده به هم و دور کردنشان صدایی از آن برمی خاست .
وق وق صاحبلغتنامه دهخداوق وق صاحب . [ وَ وَ ح ِ / ح َ ] (اِ مرکب ) وغ وغ صاحب (در تداول عوام ، صاحاب ) . رجوع به وغ وغ صاحب شود.
وق وقلغتنامه دهخداوق وق . [ وَ وَ ] (اِ صوت ) وغ وغ . آواز سگ . عوعو. (یادداشت مرحوم دهخدا).- وق وق کردن ؛ عوعوکردن سگ . وغ وغ کردن .
واق واقلغتنامه دهخداواق واق . (اِ صوت ) نام آواز سگ چون گزیدن خواهد. (یادداشت مؤلف ). وق وق . واغ واغ . وغ وغ . عوعو. صدای سگ بهنگام پارس کردن . رجوع به وغ وغ شود.
وغابلغتنامه دهخداوغاب . [ وِ ] (ع اِ) ج ِ وَغب (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)، به معنی جوال . (آنندراج ). اوغاب . رجوع به وغب شود. || ج ِ وغبة. (ناظم الاطباء). رجوع به وغبة شود.
وغملغتنامه دهخداوغم . [ وَ غ َ] (ع مص ) کینه گرفتن بر کسی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). کینه ور شدن . (المصادر زوزنی ).
وغملغتنامه دهخداوغم . [ وَ ] (ع اِ) نَفْس . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) گران جان که ناخوش دارند آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || احمق . گول . || (اِ) جنگ . || کینه یا کینه ٔ جای گرفته در سینه . || قهر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) حَقود.
وغرةلغتنامه دهخداوغرة. [ وَ رَ / وَ غ َ رَ ] (ع اِ) سختی گرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || خشم و کینه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
داموغلغتنامه دهخداداموغ . (ع ص ) حجر داموغ ؛ سنگ سرشکن چنانکه شکستگی را بدماغ رساند. (منتهی الارب ). داموغة. (آنندراج ).
دروغلغتنامه دهخدادروغ . [ دُ ] (اِ) سخن ناراست . قول ناحق . خلاف حقیقت . مقابل راست . مقابل صدق . کذب . (غیاث ). صاحب آنندراج گوید: مقابل راست چون گریه ٔ دروغ ، اشک دروغ ،آه دروغ ، وعده ٔ دروغ ، صبح دروغ ، و زشت و مصلحت آمیز از صفات اوست ، و با لفظ گفتن و بستن و پرداختن و زدن و آوردن و یافتن
دوغلغتنامه دهخدادوغ . (اِ) شیری که زبد آن را بگیرند و ماده ٔ پنیری آن بر جای باشد. (بحر الجواهر). شیر ترش مسکه گرفته . (ناظم الاطباء). شیری که از وی مسکه بر آورده باشند که جغرات باشد اما فارسیان به «واو» مجهول خوانند و بعضی دوغ ماست به اضافه نیز آورده اند. (آنندراج ). مخیض . (دهار) (از منتهی