ارتماملغتنامه دهخداارتمام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ارتمام بهیمه ؛ گرفتن ستورچوبها را بدهن خود و خوردن آن . (منتهی الارب ). || خوردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). || ارتمام فصیل ؛ تازه کوهان آوردن کره شتر.
ارثماملغتنامه دهخداارثمام .[ اِ ث ِ ] (ع مص ) سپید شدن . (تاج المصادر بیهقی ). سپیدلب یا سپیدبینی گردیدن اسب . (منتهی الارب ). سپید شدن لب زبرین اسب . (زوزنی ). سپید شدن لب بالایین اسب .
مرتمملغتنامه دهخدامرتمم . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) خورنده . (ناظم الاطباء). ستوری که چوب ها را به دهن خود گرفته خورد. (آنندراج ). رجوع به ارتمام شود.
استذکارلغتنامه دهخدااستذکار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اذّکار. تذکر. تَذکیر. ذِکری . یاد گرفتن خواستن . (زوزنی ). || یاد گرفتن . || درس گفتن . || نگاه داشتن . (منتهی الارب ). || استذکار کسی یا چیزی ؛ یاد گرفتن . || اِرتمام .