ولخلغتنامه دهخداولخ . [ وَ ل َ ] (اِخ ) قلعه ای است . (انجمن آرا) (آنندراج ) : گر به سان قلعه ٔ خیبر ولخ گشت استواروَاندر آن چون اهل خیبر دشمنان کرده حشر.امیرخسرو دهلوی (از انجمن آرا).
گولخلغتنامه دهخداگولخ . [ ل َ ] (اِ) گولخن . گولخ . کولخ . گلخان . گولخان . گلخن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گلخن که آتشگاه حمام است . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ جهانگیری )تون حمام . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) : چون گولخ است قوافی قصیده چون گلشن
ولیخلغتنامه دهخداولیخ . [ وَ ] (ع اِ) جامه ای است از کتان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
یولاخلغتنامه دهخدایولاخ . (اِ) کشور ناآبادان وبی آب . (ناظم الاطباء). مکان سراب و بی آب و دور از آبادانی را گویند. (برهان ) (آنندراج ). به احتمالی صورت اصلی کلمه «دیولاخ » بوده است . (یادداشت لغت نامه ). و یا کلمه ٔ ترکی است به معنی جایی که علف و سبزه ٔ آن را چیده اند از مصدر «یولماخ » به معنی
ولخةلغتنامه دهخداولخة. [ وَ ل ِ خ َ ] (ع ص ) (ارض ...) زمین درهم پیچیده گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ورخة. (اقرب الموارد).
ولخرجدیکشنری فارسی به انگلیسیextravagant, improvident, lavish, prodigal, profligate, thriftless, wasteful, waster, wastrel
ولخةلغتنامه دهخداولخة. [ وَ ل ِ خ َ ] (ع ص ) (ارض ...) زمین درهم پیچیده گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ورخة. (اقرب الموارد).
جولخلغتنامه دهخداجولخ .[ ل َ ] (اِ) نوعی از بافته ٔ پشمینه باشد که از آن خرجین سازند و مردم فقیر و درویش و قلندران هم پوشند.(برهان ). نوعی از بافته ٔ پشمین از جنس گلیم که پشم آن درشت و خشن باشد و از آن خورجین سازند و مردم فقیر و درویش آنرا بپوشند، و معرب آن جولق است و در این روزگار بتعریب اشت
مستولخلغتنامه دهخدامستولخ . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) زمین تر شده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به استیلاخ شود.
دولخلغتنامه دهخدادولخ . [ ل َ ] (اِ) دولاخ . در تداول عامه ٔ گناباد. خراسان به معنی گرد و غبار است . (یادداشت لغت نامه ).
گولخلغتنامه دهخداگولخ . [ ل َ ] (اِ) گولخن . گولخ . کولخ . گلخان . گولخان . گلخن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گلخن که آتشگاه حمام است . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ جهانگیری )تون حمام . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) : چون گولخ است قوافی قصیده چون گلشن
کولخلغتنامه دهخداکولخ . [ ل َ ] (اِ) به معنی آتشدان و منقل باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ظاهراً گولخ است مخفف «گولخن » و با گیلکی «کله » (منقل ) مقایسه شود. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به گولخ شود.