دهکان دهکانلغتنامه دهخدادهکان دهکان . [ دَ دَ ] (ق مرکب ) ده تا ده تا. (ناظم الاطباء). دهگان دهگان . رجوع به ده و دهگان شود.
دهکانلغتنامه دهخدادهکان . [ دِ ] (معرب ، ص ، اِ) دهقان . رئیس ده . معرب دهگان است . (از منتهی الارب ). و رجوع به دهقان شود.
دیهقانلغتنامه دهخدادیهقان . (اِ) دهقان . دیهگان : به از صناع عالم دیهقان است که وحش و طیر را راحت رسان است جهان را خرمی از دیهقان است از او گه زرع و گاهی بوستان است . (از سعادت نامه منسوب به ناصرخسرو).رجوع به دهقان شود.
دهقانلغتنامه دهخدادهقان . [ دِ / دُ ] (معرب ، ص ، اِ) معرب دهگان . مهتر کشاورزان . ج ، دهاقنه و دهاقین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || قادر و توانای بر تصرف کارها با سبکی و چستی و چالاکی . (منتهی الارب ) (از المعرب جوالیقی ذیل ص