خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پانه
لغتنامه دهخدا
پانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) فانه . پهانه . فهانه . (جهانگیری ) (رشیدی ). پغاز. (برهان ) (جهانگیری ). اسکنه . گوَه . چوبی که نجاران در شکاف چوبی که می شکافند نهند تا آسان شکافد و کفشگران و موزه دوزان در فاصله ٔ قالب کفش و موزه فشارند تا فراخ گردد و هم چ...
-
پانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pāne = فانه
-
پانه
فرهنگ فارسی معین
(نِ) ( اِ.) 1 - چوبی که برای شکافتن چوب دیگر لای آن می گذارند. 2 - چوبی که پشت در بیندازند. 3 - چوبی که داخل قالب کفش می گذارند. 4 - چوبی که زیر ستون قرار می دهند.
-
پانه
دیکشنری فارسی به انگلیسی
wedge
-
واژههای مشابه
-
پانه فرو هاکردن
لهجه و گویش مازنی
paane fero haakerden ۱کنایه از:پدر کسی را درآوردن – دمار از روزگار کسی در آوردن ...
-
جستوجو در متن
-
فهانه
فرهنگ فارسی معین
(فَ نِ) (اِ.) نک پانه .
-
پهانه
لغتنامه دهخدا
پهانه . [ پ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) چوبکی باشد که درودگران در شکاف چوبیکه بارّه می شکافند فروبرند و کفشگران مابین کفش و قالب نهند و گاهی در زیر در گذارند تا بسته و گشوده گردد. (برهان ). پانه . فانه . فهانه . رجوع به پانه شود.
-
گاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gāz تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن میگذارند؛ بغاز؛ پغاز؛ براز؛ فانه؛ پانه؛ پهانه؛ فهانه.
-
سفرانیه
لغتنامه دهخدا
سفرانیه . [ س َ نی ی َ ] (ع اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را به معنی «پانه » فرانسه آورده که «پانه » در لغت عرب جزر ابیض است و نفیسی در فرهنگ فرانسه گزر، شقاقل ، جزر، خنزاب ،هویج صحرائی ، زردک معنی کرده است . (دزی ج 1 ص 658).
-
چوب شکاف
لغتنامه دهخدا
چوب شکاف . [ ش ِ ] (نف مرکب ) شکافنده ٔ چوب . || (اِ مرکب ) پانه و فانه . (ناظم الاطباء).چوبی باشد که درودگران در میان چوب دیگر نهند تا شکافتن آن آسان گردد. (از فرهنگ سروری ). چوب شکاونه .
-
پغاز
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (اِ.) = بغاز: چوبکی باشد که درودگران در شکاف چوب نهند تا زود شکافد، چوبکی که کفشدوزان در فاصلة کفش و کالبد فرو برند تا کفش گشاده شود؛ پهانه ، پانه ، فانه ، گاوه ، گوه .
-
بغاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پغاز، براز› [قدیمی] beqāz ۱. قطعهای چوب که در کفشدوزی میان قالب کفش قرار میدهند.۲. چوبی که نجار هنگام شکافتن چوب دیگر در شکاف آن میگذارد که از هم باز شود؛ فانه؛ پانه؛ فهانه؛ پهانه؛ بفار؛ گاز: ◻︎ ژاژ همی خایم و ژاژم شده خشک / خار دارد همه ...
-
گوه
لغتنامه دهخدا
گوه . [ گ َ وَ / وِ ] (اِ) تکه ای چوپ که نجار وقت اره کشیدن یا هیزم شکن هنگام شکستن در میان شکاف میگذارد تا شکاف باز ماند و اره کشیدن یا شکستن باقی آسان شود. (از فرهنگ نظام ). فانَه . فَهانَه . پانَه . اِسکَنَه . (برهان قاطع). عَتَلَة. (منتهی الارب )...